6

2.2K 464 723
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※※

لویی لبخندی زد و همراه هری از رستوران بیرون اومد

:خب همه چی خوب بود ?

لویی سرشو تکون داد

:آره , ممنونم

هری دست لویی رو که دور بازوش بود و توی دست گرفت و با دست دیگه اش آروم روش کوبید

:خوشحالم ... دوست داری این اطراف کمی رانندگی کنیم یا برگردیم خونه ?

:آم ... من فکر میکنم بهتره برگردیم

:خسته ات کردم ?

:نه نه , فقط خب خسته ای و فردا باید بری سر کار

هری لبخندی زد و کنار ماشین ایستاد که توسط خدمه ی رستوران برای اون و لویی باز شد

لویی دست هری رو ول کرد و سوار ماشین شد , وقتی هری هم سوار شد ماشین رو روشن کرد و بعد فرستادن یه پیامک از محوطه ی رستوران بیرون رفت

:وقتی زنگ زدم به سر کارت یه پسری بعدش بهم زنگ زد

لویی کمی به فکر رفت و بعد به هری نگاه کرد

:نگفت کیه?

:رایوس? راووس ! فکر کنم

هری نگاه زیر چشمی به لویی کرد و لویی لبخندی زد

:آها , مانو ریوس , همکارمه , قبول کردن ?

:آره البته یکی رو بجات میذارن و من پول این یک هفته رو میدم بهش

لویی با تعجب ابروهاشو بالا برد و سمت هری چرهید

:چرا این کارو میکنی ! مجبو...

:چیزی جز لذت برای من نداره پس نگران نباش , خب حالا بهم بگو چرا اون همکارت انقدر پیگیر بود ? حتی با لحن عصبی باهام حرف زد

:چیزی ..چیزی که بهش نگفتین ? کسی نمیدونه من بیرون از اونجا چیکار میکنم

:نه لویی معلومه که چیزی نگفتم فقط از اینکه همکارت انقدر پیگر بود تعجب کردم

:مان فقط محافظه کاره و هیچی از این کار من نمیدونه

هری سرشو تکون داد , دستاشو دور فرمون شل کرد و لبخند روی لبهاش نشست

Rich in luvWhere stories live. Discover now