VOTE 🌟
&
COMMENT IF YOU WANT ✍
※※※※※※※※※※※※※※※
چشمکی زد و در اتاق و قفل اتاق و باز کرد و بعد دستگیره رو چرخوند
همینکه در اتاق و باز کرد با دید کسی که پشت در بود دستش رو دستگیره خشک موند و مطمئن بود که نفس کشیدن از یادش رفتهلویی! اینجا چیکار میکنی?
لویی که بسختی تونست خودشو جمع و جور کنه لبخند ساختگی زد
:اینجا خب خیلی جای قشنگی بود میدونی راستش من بیشتر تو این اتاق بودم باهام میای ?
لویی سعی کرد حواس مارگارت رو از اتاقی که توش دزدی کرده بود پرت کنه و با گذروندن وقت بیشتری تو اتاق رو به برویی که همون کتابخونه بود اونو بیشتر تو خاطره ی مارگارت نگه داره
....................
بعد خوردن نهار لویی خواست تو جمع کردن وسایل کمک کنه اما مارگارت اونو سمت اتاقش برد
:حوصله ام سر رفته , میتونم برم تو حیاط !
مارگارت لبخندی زد
:اقای استایلز گفتن میتونی هر جایی که خواستی بری و هر کاری که خواستی بکنی
لویی ابروشو بالا انداخت و لبخند زد
:خوبه , اووم میخوام برم استخر
:اونیکه بیرونه یا اونیکه طبقه ی پایینه ?
لویی ابرهاشو بالا برد
:خب فکر کنم بهتر باشه استخر پایین و بذاریم برا یه روز دیگه نمیخوام فردا هیچ چیزی برای کشف کردن نداشته باشم
مارگارت خندید
:پس بهتره بری لباس مورد علاقه اتو انتخاب کنی به جرارد میگم برات نوشیدنی , حوله و سایه بوم بذاره
لویی سرشو تکون داد و سمت اتاق مشترکش با هری رفت
در کمد و وا کرد , شلوارک لیکی بیرون اورد و از اتاق بیرون رفت
بعد رسیدن به صندلی های تخت شو کنار استخر تی شرتشو دراورد و دمپایی هاشو کنار صندلی گذاشت شلوارکشو عوض کرد و کناره ی استخر ایستادلبخندی زد و دستاشو بالا برد تا بدنشو کش بده که شنیدن اسمش باعث شد بچرخه و با دیدن هری که کت و شلوار عجیب و غریبی تنش بود تعادلیو از دست داد و داخل استخر افتاد
بعد چند لحظه سریع خودشو به کناره ی استخر رسوند و دستشو بهش گرفت دست دیگه اشو رو صورتش کشید تا بتونه راحت تر پلکاشو وا کنه و وقتی هری رو دید که ترسیده کنار استخر زانو زده و دستاشو درست کنار دست اون گذاشته لبخند زد
YOU ARE READING
Rich in luv
Fanfiction❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی _دام Do you love me ? And im not sure , what can i say?