13

1.9K 418 606
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※





برعکس همیشه لویی امروز زود بیدار شد هری رو دید که با پیراهن سفید کراوات دور گردنش , شلوار مشکی اتو شده و بوت های براقش جلوی آینه ایستاده و دکمه ی آستینشو میبنده

:هی بیبی

لویی پلکاشو با پشت دستش مالید

:هی ... باورم نمیشه انقدر خواب آلو شدم من همیشه پنج یا شش صبح بیدارم

:الان شش و چهل دقیقه اس

:اوهوم من هرروز اینجا ساعت ۱۱ ظهر بیدار میشدم

:میدونی که میتونی بازم بخوابی

:ممنونم ولی ...صبحانه خوردی?

:اره ولی اگه صورتتو بشوری میتونم یه قهوه باهات بخورم

لویی لبخند زد و از روی تخت پایین اومد و برای داشتن یه صبحانه همراه هری سعی کرد سریع تر از سرویس بهداشتی بیرون بیاد

هری کتشو برداشت و کیفشو تو دستش گرفت و از اتاق بیرون رفت
داخل آشپزخونه که شد وسایل صبحانه رو روی میز چید و بعد خاموش کردن قهوه جوش و چای ساز اونارو داخل قوری های نقره ریخت و کنار بقیه ی وسایل صبحانه گذاشت

لویی از پله ها پایین اومد و گوشه ای از خونه به هری با اون قیافه ی جدی که انگار داشت بزرگترین معاهده ی قرن و طراحی میکرد نگاه میکرد

هری سرشو بالا گرفت و با دیدن لویی لبخندی روی لباش نشست

:بیا اینجا بیبی , خیلی بامزه شدی

:بیا اینجا بیبی , خیلی بامزه شدی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

:میتونم اینو ببرم ?

لویی همونطور که با پاهای برهنه اش سمت آشپزخونه میومد دستشو به لباس زیادی نرمش کشید و به هری نگاه کرد

Rich in luvWhere stories live. Discover now