VOTE 🌟
&
COMMENT IF YOU WANT ✍
※※※※※※※※※※※※※※
برعکس همیشه لویی امروز زود بیدار شد هری رو دید که با پیراهن سفید کراوات دور گردنش , شلوار مشکی اتو شده و بوت های براقش جلوی آینه ایستاده و دکمه ی آستینشو میبنده
:هی بیبی
لویی پلکاشو با پشت دستش مالید
:هی ... باورم نمیشه انقدر خواب آلو شدم من همیشه پنج یا شش صبح بیدارم
:الان شش و چهل دقیقه اس
:اوهوم من هرروز اینجا ساعت ۱۱ ظهر بیدار میشدم
:میدونی که میتونی بازم بخوابی
:ممنونم ولی ...صبحانه خوردی?
:اره ولی اگه صورتتو بشوری میتونم یه قهوه باهات بخورم
لویی لبخند زد و از روی تخت پایین اومد و برای داشتن یه صبحانه همراه هری سعی کرد سریع تر از سرویس بهداشتی بیرون بیاد
هری کتشو برداشت و کیفشو تو دستش گرفت و از اتاق بیرون رفت
داخل آشپزخونه که شد وسایل صبحانه رو روی میز چید و بعد خاموش کردن قهوه جوش و چای ساز اونارو داخل قوری های نقره ریخت و کنار بقیه ی وسایل صبحانه گذاشتلویی از پله ها پایین اومد و گوشه ای از خونه به هری با اون قیافه ی جدی که انگار داشت بزرگترین معاهده ی قرن و طراحی میکرد نگاه میکرد
هری سرشو بالا گرفت و با دیدن لویی لبخندی روی لباش نشست
:بیا اینجا بیبی , خیلی بامزه شدی
:میتونم اینو ببرم ?
لویی همونطور که با پاهای برهنه اش سمت آشپزخونه میومد دستشو به لباس زیادی نرمش کشید و به هری نگاه کرد
YOU ARE READING
Rich in luv
Fanfiction❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی _دام Do you love me ? And im not sure , what can i say?