22

1.4K 353 266
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※


ایزاک لبشو گاز گرفت و به راهبه هایی که داشتن اتاق بود چک میکردن نگاه کرد

وقتی چیزی پیدا نکردن یکیشون داخل اتاق ایستاد و بقیه از اتاق بیرون رفتن

:میتونی شروع کنی برادر ایزاک

ایزاک سرشو تکون داد و چنگک هارو پوشید و به پوست ملتهب و خراشیده ی لویی نگاه کرد اینکه کسی به آفتاب سوختگیش شک نکرده بود بیشتر اونو خوشحال میکرد و البته نمیتونست مطمئن بشه که اوضاع همینطور میمونه

چنگک هارو روی پشت لویی کشید و زخمی که داشت بسته میشد دوباره سر باز کرد اما هیچ صدایی از لویی شنیده نمیشد

:خوابه ?

:غش کرده , تاحالا کسی این بلا رو سرت اورده ? از حال رفته

مرد اخمی کرد و سرشو تکون داد تا ایزاک کارشو بکنه
وقتی ایزاک روی پشتش و زخم میکرد مرد تکونی خورد و خواست دست لویی رو محکم تر کنه تا دردشو بیشتر کنه که ایزاک جلوشو گرفت

:میدونی کسی جز من حق نداره بهش دست بزنه ?

:من فقط بندشو میکشیدم

:میخوای پدر بفهمه ?

مرد نگاهی به ایزاک کرد و بعد دستشو پس کشید و برگشت و کنار دیوار ایستاد

دور مچ های دست و پای لویی بقدر کافی کبود بود و ایزاک نمیتونست ریسک کنه نمیتونست چون نه تنها جونش به خطر میفتاد بلکه ممکن بود بعد تطهیر لویی , هری هیچ کدومشونو زنده نذاره ...هری! البته

یک هفته ی قبل

ایزاک با فاصله رو به روی هری ایستاد دستاشو روی هم گذاشته بود و به نوک کفش هاش نگاه کرد

:سه روز دیگه میری به صومعه , کلیددار اتاق ۱۶ میشی

:چشم پدر

:زبونتو برای هیچ کس جز مورد تطهیرت نمیچرخونی , حق نداری کاری بکنی که بهش اسیبی برسه و هیچ کس حق نداره بهش دست بزنه میفهمی?

:چشم , من حتما مراقبم

:وقتی برای حمام بردیش میدونی که باید چیکار کنی?

:بذارم آفتاب سوخته بشن ? تا زخماشون سطحی بشه و سریعتر خون بیاد

:از جون تو و همه ی ادمهایی که اونجاس مهم تره از جون همه مهم تره ایزاک , اگه نتونی کارایی که میگمو انجام بدی همه تونو اتیش میزنم

ایزاک آب دهنشو قورت داد و همونطور که سرش پایین بود بازم به دستور های هری فقط تونست چشم بگه

Rich in luvWhere stories live. Discover now