11

2K 402 495
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※


در حالیکه لویی از کنار ستون های گچی تراشیده شده عبور  و به مجسمه های فلزی عجیب روشون نگاه میکرد
هری با دقت به اون خیره شده بود , تمام چیزی که براش مهم بود دیدن عکس العمل های لویی بود

لبخنداش , اخم هایی که بخاطر متوجه نشدن ساخت وسایل تو صورتش مینشست , همه و همه برای هری جذاب بودن

:هری?

لویی خیلی آروم صداش زد و کنار یکی از وسیله ها که شبیه کلاه خود بود ایستاد

:این چیه?

هری کنار لویی ایستاد و دستشو روی کمر باریک لویی کشید و کنار پهلوشو زیر کف دستش حس کرد

:450امپراطوری روم , توسط نگهبان های سیاه چال ها برای وحشی ها استفاده میشد , سال های بعد ایده های عجیبی به ذهن کشیش ها برای رهایی روح رسید و در نهایت توی عصر حاظر برای ندیدن چهره ی خودمون یا ... به هر حال الانم فقط جتسش عوض شده بیب

:یا چی?

هری لبخندی زد و به لویی نگاه کرد

:یه ماسک روی صورت میکشن تا کس دیگه ای رو تصور کنن کشیدن نقاشی روی یه صفحه ی سفید راحت تره

لویی سرشو تکون داد و از کنار کلاه خود گذشت

:ظالمانه اس

:ولی تو به اون میخ ها لبخند زدی

:خب , فقط حدس بزن اون زمان هیچ امکانات پیشرفته ی لیزری وجود نداشته و همچین طرحی روی یه تیکه آهن یه کار بی نظیره

:تو از ظرافتشون خوشت میاد

:اره , اونا تیکه های آهنی زمختی هستن که میتونن زیبا باشن اگه درست استفاده بشن

هری چیزی نگفت و به تورش همراه لویی تو موزه ادامه داد , توی سالن دیگه که تمام دیوار های سفیدش برخلاف سالن قبلی که خاکستری بود کمی چشم و اذیت میکرد

زنی کنار ورودی سالن بعدی بروشور هایی رو به بازدید کننده ها میداد و انگار کسی علاقه ای برای رفتن به اون قسمت نشون نمیداد

:اونجا کجاست هری?

:منظورت سالن بعدیه?

لویی سرشو تکون داد

:موزه ی جنایات ذهن

لویی ابرهاشو بالا انداخت

:واو ! مثلا وسایل فیلم هارو میارن اینجا?

:نه بیبی

لویی گوشه ی لبشو گاز گرفت و سمت زن رفت و یه بروشور ازش گرفت

Rich in luvWhere stories live. Discover now