VOTE 🌟
&
COMMENT IF YOU WANT ✍
※※※※※※※※※※※※※※
هری دست لویی رو گرفت و نفس عمیقی کشید
:بلاخره مهمونا رفتن
لویی لبشو از داخل بین دندوناش گرفت و خندید
:این خیلی عجیبه که من تپش قلب گرفتم ?
دستشو رو سینه اش گذاشت و خم شد تا راحتتر بخنده
:اوه بیبی نترس امشب ما احتمالا تو هواپیما خوابمون ببره
لویی به هری نگاه کرد و چون چیزی متوجه نشد حرفی هم نزد
:میریم ماه عسل عزیزم و اولین شب با هم بودنمونو بعنوان همسر, اونجا جشن میگیریم
:واو ! کی این کارارو انجام دادی خدای من ... یعنی الان باید بریم ?
:به دوستات خبر بده منم کارای شرکتو به مدیر ها سپردم لازم نیست چیزی با خودت بیاری اونجا همه چیز آمادست
:باورم نمیشه , میریم یه جای آفتابی? کجا میریم ? اینجا ... اوه نکنه کریسمس و از دست میدیم !
:تا کریسمس ۱۸ روز مونده عزیزم و آره , جایی که میریم ...گرمه
:آره اره پس یعنی چمدون پر نکنم ?
:نه عزیزم حتی با همین لباس ها میریم
لویی لبهای هری رو بوسید
:با پدر و مادرت خداحافظی کنم
هری دستشو جلوی سینه ی لویی گذاشت
:نه , پدر این کارو نمیپسنده
لویی خواست مخالفت کنه و حداقل یه خداحافظی ساده داشته باشه اما هری خیلی جدی بود
:باشه ...پس من میرم آب بخورم بعدش پاسپورتامونو میارم و میام پایین
هری با لبخند سرشو تکون داد و سمت ماشینی رفت که پدر و مادرش داخلش نشسته بودن
کنار شیشه ی پایین اومده ی ماشین خم شد و به مادرش نگاه کرد
:عزیزم اونا کارشونو بلدن پس لطفا بذار قوانین اجرا بشه
:میشه بفهمی پسرت یه مرد شده و بهتره این مسخره بازی هارو کنار بذاری?
دزموند که بنظر کلافه شده بود بدون نگاه کردن به زن و پسرش حرفاشو زد
هری از ماشین فاصله گرفت
:بهتره قبل اینکه زمانت تموم بشه از شهر بری بیرون , پدر !
:هری ادوارد استایلز , پدر این شهر زمان نمیشناسه اما قوانین و خودش نوشته بهتره بدونی اگه تو بلد نیستی پاک کنی من بعنوان شغلم بلدم چیکار کنم
YOU ARE READING
Rich in luv
Fanfiction❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی _دام Do you love me ? And im not sure , what can i say?