VOTE 🌟
&
COMMENT IF YOU WANT ✍
※※※※※※※※※※※※※※
لویی از جاش بلند شد و نگاهی به تخت خالی انداخت , اینکه هری اونجا نیست براش اونقدرها مهم نبود اما اینکه چطور بدون بیدار کردنش از رو تخت بلند میشه و میره بیرون لویی رو متعجب میکرد
بعد شستن دست و صورتش از اتاق بیرون اومد و مثل همیشه سمت آشپزخونه رفت , انگار هنوز هیچکدوم از خدمه برنگشته بودن
نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن عدد ۱۰ زیاد مطمئن نبود که قرار باشه کسی رو ببینهروی میز صبحانه پنکیک با شیره ی روش و برش کره , کنارش یه قوری نقره که بخار چایی به دماغ لویی میخورد , یه گلدون از بابونه های زرد و سفید , تخم مرغ داخل فر , لیوان پرتقال , کره بادوم زمینی , نوتلا ...
:فکر کنم نمیدونسته چی دوست دارم بخورم
لویی لبخندی زد و روی صندلی نشست دستاشو بهم گره زد و زیر چونه اش گذاشت و به میز طویل و رنگارنگ رو به روش نگاه کرد
کارتی که بین پایه ی پلاستیکی کنار گلدون بود و برداشت
" لطفا یه صبحانه ی کامل بخور , هری "
لویی با لبخند کارت و سرجاش گذاشت ...هری اون کسیه که مراقبته , چه حضور داشته باشه باشه چه نداشته باشه و این بدون چون و چرا عین واقعیت بود
بعد خوردن صبحانه بطور کامل , وسایل و جمع کرد و شستشون , کارت و داخل جیبش برد و ازپله ها بالا رفت
صدای تلفن خونه باعث شد با تعجب بهش نگاه کنهبعد چند لحظه تماس و جواب داد
:الو ...?
:هی بیبی متاسفم که هیچ کس خونه نیست
: فقط برای همین زنگ زدی? کامان من حالم خوبه , خونه اونقدر بزرگه که من هنوز خیلی جاهاشو ندیدم
:میتونی به گلخونه بری , یا کارگاه چوب بری شایدم ..
:گلخونه?!
:اره بیب , اگه دیوار کنار اشپزخونه سمت چپ و نگاه کنی تمام قسمت های خونه رو مشخص کرده , اگه خواستی به باغ بری میتونی از بروشور کنار کابینت سبز در پنجم یکی برداری و بری اونجا هیچ حیوونی هم نداره
:اوه ... ممنونم که نگران حوصله ی منی ولی اینجا مثل یه کشور بزرگ و عجیبه پس نگران نباش
:باشه , امیدوارم صبحانه خورده باشی
:اره کامل خوردم راستش اولش پنکیک خوردم ولی کمی از تخم مرغ و که تو دهنم گذاشتم فهمیدم که مزه اش عالیه و اونم خوردم و چایی
YOU ARE READING
Rich in luv
Fanfiction❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی _دام Do you love me ? And im not sure , what can i say?