12

1.9K 428 690
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※

لویی از جاش بلند شد و نگاهی به تخت خالی انداخت , اینکه هری اونجا نیست براش اونقدرها مهم نبود اما اینکه چطور بدون بیدار کردنش از رو تخت بلند میشه و میره بیرون لویی رو متعجب میکرد

بعد شستن دست و صورتش از اتاق بیرون اومد و مثل همیشه سمت آشپزخونه رفت , انگار هنوز هیچکدوم از خدمه برنگشته بودن
نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن عدد ۱۰ زیاد مطمئن نبود که قرار باشه کسی رو ببینه

روی میز صبحانه پنکیک با شیره ی روش و برش کره , کنارش یه قوری نقره که بخار چایی به دماغ لویی میخورد , یه گلدون از بابونه های زرد و سفید , تخم مرغ داخل فر , لیوان پرتقال , کره بادوم زمینی , نوتلا ...

:فکر کنم نمیدونسته چی دوست دارم بخورم

لویی لبخندی زد و روی صندلی نشست دستاشو بهم گره زد و زیر چونه اش گذاشت و به میز طویل و رنگارنگ رو به روش نگاه کرد

کارتی که بین پایه ی پلاستیکی کنار گلدون بود و برداشت

" لطفا یه صبحانه ی کامل بخور , هری "

لویی با لبخند کارت و سرجاش گذاشت ...هری اون کسیه که مراقبته , چه حضور داشته باشه باشه چه نداشته باشه و این بدون چون و چرا عین واقعیت بود

بعد خوردن صبحانه بطور کامل , وسایل و جمع کرد و شستشون , کارت و داخل جیبش برد و ازپله ها بالا رفت
صدای تلفن خونه باعث شد با تعجب بهش نگاه کنه

بعد چند لحظه تماس و جواب داد

:الو ...?

:هی بیبی متاسفم که هیچ کس خونه نیست

: فقط برای همین زنگ زدی? کامان من حالم خوبه , خونه اونقدر بزرگه که من هنوز خیلی جاهاشو ندیدم

:میتونی به گلخونه بری , یا کارگاه چوب بری شایدم ..

:گلخونه?!

:اره بیب , اگه دیوار کنار اشپزخونه سمت چپ و نگاه کنی تمام قسمت های خونه رو مشخص کرده , اگه خواستی به باغ بری میتونی از بروشور کنار کابینت سبز در پنجم یکی برداری و بری اونجا هیچ حیوونی هم نداره

:اوه ... ممنونم که نگران حوصله ی منی ولی اینجا مثل یه کشور بزرگ و عجیبه پس نگران نباش

:باشه , امیدوارم صبحانه خورده باشی

:اره کامل خوردم راستش اولش پنکیک خوردم ولی کمی از تخم مرغ و که تو دهنم گذاشتم فهمیدم که مزه اش عالیه و اونم خوردم و چایی

Rich in luvWhere stories live. Discover now