25

1.6K 382 430
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※

با بیرون اومدن اسقف از اتاق لویی از جاش بلند شد و سمتش رفت

:حالش چطوره ?

:دارن استراحت میکنن

:چطور تونستین همچین سهل انگاری بکنین ? وان پر خون بود بعد شماها همینطور بیخیال داشتین میرفتین و میومدین ?

:اون خون نبود , اون یه ماده برای ضد عفونی زخم هاشو بود , اما انگار زخم ها باز شده بودن و ایشون فشارشونو از دست دادن , اما...  من معذرت میخوام

:برو کنار میخوام برم تو

:اما ...ایشون گفتن نذارم برین داخل

:چی?

:متاسفم اما ایشون دستور دادن ...

لویی اسقفی که دستاشو رو هم گذاشته بود و با گردنی خم شده جلوش بود و رد کرد و دستگیره و کشید و محکم درو باز کرد طوری که به دیوار کوبیده شد و هری سرشو بالا گرفت و با دیدن لویی نگاهی به اسقفی که نمیدونست چیکار کنه کرد

:درو ببند

اسقف درو بست و لویی حالا درست حلوی هری دستاشو به سینه اش گرفت و خواست حرفی بزنه که هری زودتر به حرف اومد

:نه

:چی?

:من طلاقت نمیدم لویی

:برای همین نمیخواستی منو ببینی?

هری چیزی نگفت و به بالشت هایی که پشتش بود تکیه داد
پلکاشو بست و دستاشو روی شکمش بهم قفل کرد

لویی آهی کشید و سمت تخت هری رفت نگاهی بهش انداخت
واقعا هری عاشقش شده بود ? بخاطر علاقه اش این کار هارو کرد ?

یا

:اینم یه بازی جدیده ? چیزی هست که مخفیش کردی ? چون نمیفهمم چرا اینهنه شکنجه رو تحمل کردی و الانم اینجوری افتادی روی تخت ... چی تو سرته که ارزش اینهمه بدبختی رو داشت

چشماشو باز کرد و خیره تو چشمای لویی کمی مکث کرد

:میدونم لایق بدتر از این حرفا هستم اما هیچ دلیلی جز دوست داشتنت باعث نشده این کارهارو بکنم

:چرا من ?

:تو نمیتونی انتخاب کنی به کی علاقمند میشی لویی ... نمیتونی کنترلش کنی

نمیدونست چی بگه , این خیلی مزخرف بود که نمیتونست از دست هری عصبانی باشه , حتی نمیتونست دعوا راه بندازه هیچ انگیزه ای تو وجودش شعله ور نمیشد تا چیزی رو بشکنه , یا حتی هری رو بزنه ...

Rich in luvWhere stories live. Discover now