Rich in luv

28

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

※※※※※※※※※※※※※※

هری تبلت و روی میز کارش گذاشت و شروع کرد به تایپ کردن چند تا عدد داخل برنامه ای که توی کامپیوترش باز بود

با صدای تلفنش نگاهی بهش انداخت و دست از کار کشید

:الو ? ..... اره دیروز بهم اطلاع دادن ....... دلیل مرگ دزموند استایلز ? ...... نمیدونم بعد اینکه کارتون تموم شد توی شهری که تبعید شده دفنش کنین ........ نه مادرم میتونه هر جایی زندگی کنه اینکه دزموند اونجا دفن میشه به این معنی نیست که مادرمم باید اونجا باشه ........ نه من کارای زیادی دارم انجام بدم خودتون دفنش کنین ....... ممنونم

تماس که قطع شد هری به شماره ی دیگه ای زنگ زد

:الو بنجامین ..... فردا کتاب قوانین و بیار خونه ام ....... اره باید یه سری چیزا عوض بشه ....... نه کاملا مخفیانه باید انجام بشه قبل اینکه بقیه ی اعضای انجمن بفهمن ....... فردا میبینمت

به صفحه ی گوشیش نگاه کرد و بعد چک کردن ساعت , دوباره برگشت سر کارش
اما تمام فکرش پیش لویی بود کسی که از وقتی برگشتن رفتار های عجیبی از خودش نشون میده و البته که هری اون هارو فشار هایی ناشی از شکنجه های میدونه

همیشه خودشو سرزنش میکنه و در آخر حتی برای وقتی دو ساعتی نهار به خونه میره تا لویی رو تنها نذاره

..................

لویی روی تخت نشست و زانوهاشو به سینه اش چسوند

برای مدتی هیچ حرفی نزد و به دیوار نگاه کرد و ایزاک هم مجبور بود اونجا بدون هیچ حرفی بایسته , شاید لویی صداش زده تا فقط اونجا بایسته !

بیست دقیقه بعد لویی سرشو بالا اورد و با چشمایی که انگار سالهاست نخوابیدن به ایزاک نگاه کرد

:اونها فریبم دادن ,فریب خوردم

دستشو تند تند تکون داد و ایزاک متوجه شد که ازش میخواد تا بهش نزدیک بشه

:بله سان ک توس ?

:مزخرفات اون خائن هارو به زبون نیار , ایزاک من ... من فقط به تو اعتماد دارم

:ممنونم آقا

:باید همه شونو از سر راه برداریم , ...

انگشتی رو سینه ی خودش و بعد رو سینه ی ایزاک گذاشت

: من و تو

:چه کسایی رو ?

:همه اشون , همه ی اونایی که شکنجه ام کردن , اونایی که منو تو این راه انداختن اونایی که بهم دست زدن ... اونایی که باهام خوابیدن و .... بعضیاشون بهم هیچ پولی ندادن , منو کتک زدن و بعد ... بعد , حتی نتونستم ازشون دزدی کنم چون منو مینداختن بیرون , میدونی