14

1.8K 399 636
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍




※※※※※※※※※※※※※※

یک هفته گذشت و لویی صبح ها تا عصر تو استارباکس کار میکرد و بعد توی خونه مثل افسرده ها به یه گوشه خیره میشد تا وقتی خواب چشماشو میبست

وقتی کاری رو پشت سر هم انجام میدی یادت میره به خوب و بدش فکر کنی و وقتی ازش فاصله میگیری تازه فکرت به کار میفته ,
از بیرون نگاه کردن به اتفاق ها ادم و فیلسوف میکنه .

نایل در خونه رو وا کرد و با دیدن لویی که مثل همیشه رو کاناپه با پیچیدن یه پتو دور خودش به رو به روش خیره شده آهی کشید

:چطوره که نخوابیدی !

نایل خرید های دستشو روی میز داخل آشپزخونه گذاشت و مشغول چیدنشون شد

:دیگه ... نمیخوام ادامه بدم

نایل ابروهاشو بهم گره داد در حالیکه بطری شیر تو دستشو رو میز برگردوند سمت لویی اومد

:منظورت چیه? این همه سال بدبختی و بی کسی نکشیدیم که الان تو بهترین سال های جوونیت بفکر آخر خط بیفتی ... ببین لویی تا الان همه جور ادا اطوارتو تحمل کردم , باهام حرف نزدی ,غذا نخوردی مثل یه محسمه نشستی رو به روی اون تی وی فاکی ... من تحملش کردم فکر کردم از اون افسردگیاس که بعدش خوب میشه ولی دیگه نمیذارم ادامه بدی باید زودتر میزدم تو گوشت فکر کردی مردن راحت...

: نمیخوام بمیرم

نایل چند بار پلک زد و نفس های عمیق و چهره ی عصبیش کم کم از بین رفتن

:ها ? خب ... اون چی بود که گفتی ?

:دیگه نمیخوام سفارش باشم

:آااااا... خب مثل بچه ی آدم زودتر میگفتی , تو که میدونی من باهاش موافقم , راستش شاید بتونیم با هم تو بار کار کنیم ...اوه نه اونجا نمیشه ولی خب یه ک....

:خودم پیدا میکنم , فعلا تو استارباکس دو شیفت بهم دادن , پولش کمه ولی , تا وقتی جای بهتری گیرم بیاد

:مشکل سوادِ لویی

:آره و من وقتی برای از اول شروع کردن ندارم

:مثل پیرمردایی که بیماری لاعلاج گرفتن زر نزن

لویی پوزخندی زد و برای نایل اون به اندازه ی یه قهقه از سر شادی ارزش داشت اون پسر بیشتر از یک هفته بود که نه میخندید نه گریه میکرد

:هی لو ... نظرت چیه همین الان مثل دوتا دیوونه بریم بیرون بدویم چه میدونی شاید یه آگهی عالی دیدیم هووم ?

Rich in luvWhere stories live. Discover now