😎قسمت پنجم😎

95 18 4
                                    


قسمت پنجم

حدود سه هفته از اون شب گذشته بود. خیلی چیزها تو این سه هفته تغییر کرده بود. آنا بعضی وقتا واقعا جدی می شد. بک حالا دیگه راحت در مورد ته یان با مادرش حرف می زد و رویه ش رو در مورد ته یان عوض کرده بود البته مادرشم باهاش هم نظر بود. اونشب بکهیون اولین مشروبشو خورده بود و مادرش با خوشحالی فهمید ظرفیت پسرِ عزیزش تو مشروب خوردن هم به خودش رفته و نه پدرش. از طرفی ته یان متوجه چیزهای نامفهومی در درونش شده بود. جیانی متوجه شد می تونه بیشتر رو دون سنگ عزیزش حساب باز کنه چون اون یه چیزایی تو چنته داره که شاید کسی ازش با خبر نیست. مینسوک هم ... خواننده ی عزیز شاید بهتره در مورد مینسوک خیلی حرف نزنیم و کمی صبور باشیم. اینطوری شاید جالب تر بشه بازی رو گردوند اینطور نیست ؟

خب از همه اینها گذشته آنا تو این سه هفته دنبال کارهای زیادی رفت برای اینکه پسرش رو درست امروز سورپرایز کنه. البته به غیر از اینکه یه لحظه ... فقط برای یه لحظه غفلت کرد و از تمام سورپرایز بزرگش، بکهیون اینکه دوست داره پسرش پیانو یاد بگیره رو شنید. خدا رو شکر باقی سوپرایزش واقعا به شکل سورپرایز مونده بود.

می پرسید امروز چه روزیه ؟ اومو هنوز نگفتم ؟ امروز یک روز خاصه . امروز تولد بیون بکهیونه. درست پونزده سالِ پیش آنا با نگرانی زیاد به خاطر سنِ کم و هشدار دکتر برای اینکه ممکنه هم مادر و هم بچه حین زایمانِ طبیعی از بین برن، تصمیم گرفته بود زایمانش رو به صورت سزارین در تاریخ 10 می انجام بده اما هیونی مون خیلی عجله داشت و با زایمان طبیعی در تاریخ امروز یعنی ششم می تصمیم گرفت به دنیا بیاد و دل خیلیارو ببره.

آنا هنوز اون روز رو به خوبی یادشه. وقتی بکهیونش رو تو بغلش گذاشتن و اون به اخمِ کوچولوی پسرش با چشمایی که اشک شوق توش حلقه زده بود نگاه می کرد و بعد درست همین لحظه یک اتفاق جادویی افتاد. اون پسر بچه چشماشو باز کرد و به مادرش لبخند زد . البته بعد ها پزشکِ نوزادان بهش گفت که چشم بچه هنوز نمی تونسته اجسام رو با فاصله ی دورتر از بیست سانتی‌متر ببینه اما آنا معتقد بود پسرش حتما این توانایی رو ورای نوزادای دیگه داشته. آخه اون بیون بکهیون بود نه هر نوزادی. اون پسرِ گئوت سون بود. اون یه معجزه بود.

آنا توی این سه هفته با کیم جونگده هماهنگ کرده بود که برای آشنایی بیشتر با پسرش امروز به تولدِ بک بیاد.

آنا همچنین بعد از حدود پونزده سال به مغازه خاطراتش رفت. موسیو که صاحب مغازه ی ساز فروشی بود، بعد از خیره شدن بسیار ازش اسمشو پرسید و بعد از اینکه آنا اسمِ جدیدشو گفته بود با لبخند گفت « تو منو یاد یکی می ندازی اما مطمئنم این اسم رو قبلا نشنیدم. » و آنا جلوی خودش رو گرفت که با شوق موسیو رو بغل نکنه و فریاد نزنه که دلش براش یه ذره شده .

تمام وجودِ گئوت سونِ درونش ازش می خواست که کنارِ پیرمرد بشینه و درست مثل گذشته ها با هم در مورد موسیقی کلاسیک کل کل کنن . پیانوی مرغوب و البته تقریبا گرونی رو برای پسرش درست برای ساعتِ شیش عصر امروز سفارش داد. از ته یان خواست تا سرِ بکهیون رو گرم کنه و ته یان با بی میلی قبول کرده بود. می دونست هنوز یه مقدار میونشون شکر آبه اما ترجیح داد اینو به خودشون بسپاره.

چرخ Where stories live. Discover now