_ آه چانیولا... تو واقعاً نباید این جوری باشی. این عادلانه نیست. قرار بود هر چیزی رو که بلدی به منم یاد بدی! یعنی چی که واسه درست کردن قلم مو یه دست مزد جداگونه می خوای؟
پسر نقاش نیشخند زد و بدون توجه به غر غر های بانمک معشوقش مشغول جمع کردن وسیله هاش شد.
_ همینه که هست... من مجانی کار نمیکنم! می خوای نحوه ی درست کردن قلم مو رو بهت یاد بدم؟ مشکلی نیست... فقط قبلش چیزی رو به عنوان پیش پرداخت میخوام و اون دیگه به خلاقیت خودت بستگی داره که چیزی که به عنوان پیش پرداخت بهم میدی تا چه حد راضی کننده باشه.
بکهیون کلافه چشم هاش رو چرخوند و به سرشانه های پهن نقاش خیره شد که پشت بهش نشسته بود و قلم مو هاش رو با روغن مخصوصی تمیز می کرد.
_ با ده قواره پارچه ی ابریشم اطلسی موافقی؟
چان بی صدا خندید و بکهیون فقط می تونست لرزش شانه هاش رو ببینه .
_ احمق... واقعاً یه همچین چیز کم ارزشی رو پیشنهاد میدی؟ فکر می کردم خیلی بیشتر از این حرف ها تشنه ی یادگیری باشی!!
بکهیون لب های باریکش رو با حرص روی هم فشار داد و از بین دندان های قفل شده بهمش غرید: فقط بگو چی در ازاش می خوای! گیج کردن من نباید انقدر برات لذت بخش باشه.
چانیول با همون لبخند اعصاب خرد کنش به سمتش چرخید و زمزمه کرد: با یه بوسه چه طوری؟ درست همین جا.
دندان هاش رو کمی روی هم فشار داد تا چال لپش نمایان بشه و انگشت اشاره ش رو روش قرار داد و با چشم های درشت و پر از شیطنتش به شاهزاده ی شوکه خیره شد.
_منظورت از همین جا... روی لپته یا این که "همین جا" باید انجامش بدم؟؟!!
_ هر دوش.
نقاش بیخیال جواب داد و چشم های ریز بکهیون حتی درشت تر از ثانیه ی قبل شدن.
_ متوجه هستی که ما وسط یه الآچیق کوفتی توی باغ قصر سلطنتی نشستیم؟
چانیول فقط ابروی راستش رو بالا انداخت و بی حس گفت: قیافه م شبیه کسایی به نظر میرسه که اهمیت میدن؟
ولیعهد که از اون حجم وقاحت معشوقش تقریباً شعله ور شده بود، پارچه ی سفید کنار دستش رو توی صورت چانیول پرتاب کرد و با داد گفت: خیلی بی شرمی!
پسر بزرگتر فقط بی صدا خندید و پارچه رو از روی صورتش برداشت.
_ اوه ببین کی این جا به من میگه بی شرم! سرورم یادشون رفته همین دو هفته پیش بود که من رو به حوضچه ی اختصاصی قصر دعوت کرده بودن و قصد داشتن با بدن بی نقصشون اغوام کنن؟ دنیا واقعاً جای عجیبه!!
با دیدن گونه های صورتی بکهیون متوجه شد معشوق زبون درازش حرف کم اورده و فعلاً مشغول خجالت کشیدنه.
YOU ARE READING
.• 𝘼𝙩 𝙏𝙝𝙚 𝙀𝙣𝙙 𝙊𝙛 𝙉𝙖𝙢𝙮𝙖𝙣𝙜 𝙋𝙡𝙖𝙞𝙣 •.
Historical Fiction🏮﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🎐🍃𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜🏮 🌸فیکشن: در انتهای دشت نامیانگ. 🍃وضعیت: فعلاً متوقف شده 🌸ژانر: تاریخی، رمنس، درام، اسمات 🍃کاپل: چانبک. 🏮﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🎐🍃𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜🏮 عاشقانه ای در دوران چوسان... ولیعهدی که به نقاشی علاقه منده و یک سال در جستجوی استاد مورد نظ...