part 13 the end

1.8K 348 192
                                    

قفسه ی سینش بالا و پایین میشد ، نفسش به سختی بالا میومد، شاید توی ذهنش خاطرات زیادی داشت، اما بدنش با مرد روبروش غریبه بود، درحالی بی حرکت بهش زل زده بود گفت
_ میترسی؟
+ مجبور نیستی...
بدون هیچ حرفی لبهاش رو اروم روی لبهای جین کشید

_ میدونم...ولی تو مجبوری امشب رو با من باشی
دستهاش رو بالا برد و روی شونه ی لخت نامجون کشید
+ پس بهم زور بگو
نامجون بدون حرف لبهاش رو به لبهای جین پیوند داد و نرم شروع به بوسیدنش کرد ، گازی از لب پایینش گرفت و در حالی که دستش رو زیر تیشرت سفید جین برده بود، لبهاش رو به چونش و گردنش رسوند، نفس های جین صدادار شده بود و چیزی نمونده بود که ناله هاش شروع بشه

دستش رو روی شکمش کشید و لبهاش رو به پوست تنش رسوند، دست جین پشت گردن نامجون قرار گرفت ، درحالی که با صدای ارومی ناله میکرد، سرش رو به گردنش فشار داد ، نامجون مکثی کرد و تیشرتش رو از تنش خارج کرد شلوار خودش رو در اورد و دوباره روش خیمه زد

+ نامجوناااا....
درحالی که گردنش رو مارک میکرد با صدای دورگه ای گفت
_ بگو شکلات فرانسویه من، اسمم و بگو
پاهای برهنش رو بالا اورد و شمرده شمرده گفت
+ میخوام...حست کنم... میخوام...بدون رویا دیدن...حست کنم
نامجون لبخند شروری زد و لباس زیرش رو از تنش خارج کرد
درحالی که مشغول بوسیدن لبهای متورمش بود، دستش رو به ورودی نبض دار جین رسوند و بدون اینکه اخطار بده انگشتش رو وارد کرد

+ اهههه...جوناااا
_ درد داری؟
+ نه زیاد...

_ خوبه
انگشت دیگش رو هم وارد کرد و بوسه ای روی ترقوش زد
+ فاک...این خیلی خوبه...اهههه
_ دوسش داری؟
جین_ اهههه...ولی... خودت و میخوام...
با شیطنت گازی از گوشش گرفت و عضو سخت شدش رو روی ورودیش تنظیم کرد، نفس عمیقی کشید و تا ته واردش شد
با درد چشمهاش رو بست.
+ اههههه....یه....خبر بدههههه
بیحرکت مونده بود تا بهش عادت کنه

_ اینطوری بیشتر لذت داره

چیزی نگذشته بود که با چشمهای بسته اب دهانش رو قورت داد و گفت:

+ حرکت کن
آروم عضورش رو حرکت داد و ضربه هاش رو شروع کرد، جین با صدای بلندی ناله میکرد
+ اهههه...درد داره....خیلی....درد دارههه...
نامجون دیگه حرفی نمیزد ، درحالی که عرق کرده بود کم کم به ضربه هاش سرعت داد، جین قوسی به بدنش داد و ناله هاش بلند تر شد
خم شد و پیشونی خیسش رو به پیشونی جین چسبوند
_ میدونستی خیلی بوی خوبی میدی؟

+ اه...فاک بهت الان وقتش....نیست

خندید و گازی از لبش گرفت ، زبونش رو وارد حفره ی داغ دهانش کرد تا ناله هاش رو آروم کنه...به هر حال اونا نمیخواستن بقیه رو بیدار کنن

درحالی که سرعت ضربه هاش بیشتر شده بود، بوسشون رو قطع کرد، و پشت هم ضربه زد، انگار بالاخره جای لازم رو پیدا کرده بود
+ ارهههه....اههه....محکم تر بزن

Deja Vu Theory | Namjin، Sope CompletedWhere stories live. Discover now