قفسه ی سینش بالا و پایین میشد ، نفسش به سختی بالا میومد، شاید توی ذهنش خاطرات زیادی داشت، اما بدنش با مرد روبروش غریبه بود، درحالی بی حرکت بهش زل زده بود گفت
_ میترسی؟
+ مجبور نیستی...
بدون هیچ حرفی لبهاش رو اروم روی لبهای جین کشید_ میدونم...ولی تو مجبوری امشب رو با من باشی
دستهاش رو بالا برد و روی شونه ی لخت نامجون کشید
+ پس بهم زور بگو
نامجون بدون حرف لبهاش رو به لبهای جین پیوند داد و نرم شروع به بوسیدنش کرد ، گازی از لب پایینش گرفت و در حالی که دستش رو زیر تیشرت سفید جین برده بود، لبهاش رو به چونش و گردنش رسوند، نفس های جین صدادار شده بود و چیزی نمونده بود که ناله هاش شروع بشهدستش رو روی شکمش کشید و لبهاش رو به پوست تنش رسوند، دست جین پشت گردن نامجون قرار گرفت ، درحالی که با صدای ارومی ناله میکرد، سرش رو به گردنش فشار داد ، نامجون مکثی کرد و تیشرتش رو از تنش خارج کرد شلوار خودش رو در اورد و دوباره روش خیمه زد
+ نامجوناااا....
درحالی که گردنش رو مارک میکرد با صدای دورگه ای گفت
_ بگو شکلات فرانسویه من، اسمم و بگو
پاهای برهنش رو بالا اورد و شمرده شمرده گفت
+ میخوام...حست کنم... میخوام...بدون رویا دیدن...حست کنم
نامجون لبخند شروری زد و لباس زیرش رو از تنش خارج کرد
درحالی که مشغول بوسیدن لبهای متورمش بود، دستش رو به ورودی نبض دار جین رسوند و بدون اینکه اخطار بده انگشتش رو وارد کرد+ اهههه...جوناااا
_ درد داری؟
+ نه زیاد..._ خوبه
انگشت دیگش رو هم وارد کرد و بوسه ای روی ترقوش زد
+ فاک...این خیلی خوبه...اهههه
_ دوسش داری؟
جین_ اهههه...ولی... خودت و میخوام...
با شیطنت گازی از گوشش گرفت و عضو سخت شدش رو روی ورودیش تنظیم کرد، نفس عمیقی کشید و تا ته واردش شد
با درد چشمهاش رو بست.
+ اههههه....یه....خبر بدههههه
بیحرکت مونده بود تا بهش عادت کنه_ اینطوری بیشتر لذت داره
چیزی نگذشته بود که با چشمهای بسته اب دهانش رو قورت داد و گفت:
+ حرکت کن
آروم عضورش رو حرکت داد و ضربه هاش رو شروع کرد، جین با صدای بلندی ناله میکرد
+ اهههه...درد داره....خیلی....درد دارههه...
نامجون دیگه حرفی نمیزد ، درحالی که عرق کرده بود کم کم به ضربه هاش سرعت داد، جین قوسی به بدنش داد و ناله هاش بلند تر شد
خم شد و پیشونی خیسش رو به پیشونی جین چسبوند
_ میدونستی خیلی بوی خوبی میدی؟+ اه...فاک بهت الان وقتش....نیست
خندید و گازی از لبش گرفت ، زبونش رو وارد حفره ی داغ دهانش کرد تا ناله هاش رو آروم کنه...به هر حال اونا نمیخواستن بقیه رو بیدار کنن
درحالی که سرعت ضربه هاش بیشتر شده بود، بوسشون رو قطع کرد، و پشت هم ضربه زد، انگار بالاخره جای لازم رو پیدا کرده بود
+ ارهههه....اههه....محکم تر بزن
YOU ARE READING
Deja Vu Theory | Namjin، Sope Completed
Fanfictionدژاوو چیه؟ میتونه یه حس باشه؟ میتونه یه الهام باشه؟ یا شاید یه خاطره؟ دژاوو داستان زندگی منه... تئوری عشقی که به عجیب ترین شکل ممکن به وجود اومد. تصادفی که من و به کما برد، اما وقتی برگشتم دیگه اون ادم سابق نبودم! خاطراتی داشتم که متعلق به همزادم ا...