در قابلمه رو گذاشت و به سمت کابینت برگشت همون لحظه با جغد هوسوک چشم تو چشم شد، روی قهوه ساز ایستاده بود و بهش زل زده بود
+ اوه گاد ترسوندیم
با صدای بلندی داد زد
+ هوسوکا میشه بیای جغدت و ببری؟ من و میترسونه
همون لحظه نامجون داخل شد
_ هوسوک و یونگی توی ازمایشگاهن
+ دوباره رفتن؟
نامجون به سمت فرایدی رفت و نوازشش کرد، جغد آرومی به نظر میرسید
_ از جغد میترسی؟
+ نه فقط ببین چطوری نگاه میکنه؟ انگار باباش و کشتی
نامجون خندید و جغد رو به پرواز در اورد تا از آشپزخونه خارج شه
_ چی پختی؟
+ راستش من غذای کره ای بلد نیستم، کسوله پختم امیدوارم مشکلی با غذاهای فرانسوی نداشته باشی
نامجون ابروش رو بالا انداخت
_ تا حالا نخوردم جالب به نظر میرسه
جین که خوشحال شده بود به در قابلمه خیره شد و گفت
+ این غذای محبوب خودمه، البته توی خود پاریس هم خیلی غذای پر طرفداریه
نامجون سر میز نشست و از پایین بهش خیره شد
_ چی توش داره؟
+ ماده ی اصلیش گوشت اردکه، لوبیا و حبوبات و سبزیجات هم داره
_ اوه خسته نباشی
+ البته از اونجایی که تو لوبیای سفید دوست نداری، از چشم بلبلی استفاده کردم
لبخند نامجون پرید، با بهت بهش زل زد
_ تو از کجا میدونی من دوست ندارم؟
جین که خودش هم گیج شده بود سرش رو به چپ و راست تکون داد
+ ا...نم...خودمم نمیدونم
نامجون_ این ماجرا دیوونمون میکنه من هنوز تو شکم
+ یه چیزی بگم؟
_ بگو
+ من اصلا به دیدن فیلمای سه بعدی علاقه ندارم چرا داشتیم به دیدن اواتار دو میرفتیم؟
نامجون شونش رو بالا انداخت
_ راستش خب...من چه بدونم من منتظرم سال دیگه اکران شه
کمی فکر کرد و چیزی یادش اومد، با چشمهای درشت شده گفت
+ تو الان از فعل حال استفاده کردی؟ گفتی علاقه نداری؟
STAI LEGGENDO
Deja Vu Theory | Namjin، Sope Completed
Fanfictionدژاوو چیه؟ میتونه یه حس باشه؟ میتونه یه الهام باشه؟ یا شاید یه خاطره؟ دژاوو داستان زندگی منه... تئوری عشقی که به عجیب ترین شکل ممکن به وجود اومد. تصادفی که من و به کما برد، اما وقتی برگشتم دیگه اون ادم سابق نبودم! خاطراتی داشتم که متعلق به همزادم ا...