5.

2K 465 43
                                    


-"منو ببخشید سرورم"

نگاه بی حسی به ندیمه که براش اون نقاب سیاه رنگی اورده بود انداخت و نیشخند زد

-"میخوای سرتو از دست بدی؟"

ندیمه که پسر جوانی بود زانو زد و سرشو تند تند تکون داد

-"التماستون میکنم شاهزاده...شخص پادشاه اَمر کردن فقط بعد از زدن نقاب به مهمونی بیاید"
دستشو روی سر پسر کشید

-"پس هم تو رو میکشم...هم پادشاهتو"

انگشت هاشو روی سر پسر گذاشت و به ناله های دردناکش گوش کرد

-"سرورم...ااااههه..سرورم...التماستون میکنم....شاهزاده.."

بدن بی جون پسر روی زمین افتاد و نیشخند یون دوباره روی صورتش برگشت...نقابی که زمین انداخته بود زیر پاش خُرد کرد

-"خودت قبرتو کندی پادشاه"

خنجر طلایی رنگشو توی دستش گرفت و روی دیوار پرید...روی سقف های متعدد قصر راه رفت تا به اقامتگاه پادشاه رسید

تا نیمه شب همونجا موند و منتظر شد و بعد از بیرون رفتن همسر پدرش از خلوتگاه پایین پرید...دو سربازی که جلوی در بودن کشت و خنجرشو توی قلب ندیمه ی خصوصی پدرش فرو کرد

در هارو باز کرد و داخل رفت

قدم های اهسته و شمردشو سمت تخت پدرش کج کرد و با رسیدن کنار تخت پوزخندش به لبخند دندون نمای بزرگی تبدیل شد

کنارش ایستاد و خنجر خونیشو توی دستش فشرد
پادشاه تکونی خورد و چشم هاشو باز کرد و با دیدن یون وحشت زده عقب رفت

-"ت...تو...یو...ماسو..لسا..."

خنجر خونیشو جلوی بینیش گرفت

-"هیششش...ممکنه بیدارشون کنی پدر"

-"برو بیرون...چرا اومدی اینجا...ندیمه چوی...نگهبان هااا..به چه حقی به من دستور میدی...گستاخخخخ"

از گردن پدرش گرفت و به تشک کوبوندش

از اون فاصله به تصویر خودش توی چشم های ترسیده ی پادشاه نگاه کرد

-"خیلی سر و صدا کردی..ارواحی که منتظر مرگت بودن همه جای اتاقتو گرفتن و برات دندون تیز کردن..پدر"

-"ماسولسا...پ...سرم...تو...تو گفتی.."

ابرو هاشو بالا انداخت

-"من گفتم؟"

دست های پادشاه مُچ شاهزاده رو گرفتن

-"گفتی...نمی کشیم...یون...پسرم"

-"وقتی میخوای درد بکشی چرا بهت ندم؟..تو کسی بودی که برای مردن عجله داشتی..پدر"

خنجرشو توی قلب پادشاه فرو کرد به چشم های بیرون زده اش پوزخند زد

𝑊ℎ𝑜' 𝑠 𝑇ℎ𝑒 𝑲𝑰𝑵𝑮? |👑| 𝑠𝑢𝑔𝑎Where stories live. Discover now