17.

1.7K 407 58
                                    








-"فقط چسبیدن به منو تموم کن!"

لب هاشو جلو داد و سرشو روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشت

-"قبلا هیچوقت اینطوری مجبورم نمیکردی ازت جدا بشم...فقط میگفتی..."

-"جونگکوک!"

نفسشو فوت کرد و صاف نشست

-"نمیخوای تعریف کنی چیشده؟..بهم ریخته ای..چند ماه گم شده بودی..چیشده هیونگ؟"

با سکوت یونگی دستشو گرفت و انگشتشو روی ناخن هاش کشید

-"وقتی اینطور ناخن هاتو جوییدی یعنی یه چیزی داره اذیتت میکنه..هر وقت حس کردی نیاز داری بهم میگی هوم؟"

شقیقه ی یونگی رو بوسید و بلند شد

-"میدونم دوست نداری زیر دست کسی باشی..پدرم هم جُز تو دو نفر دیگه استخدام کرده..دوست دارم صبح وقتی بیدار میشم ببینمت هیونگ..اما هر کاری که قلبت میگه انجام بده..دوست دارم"

به انعکاس خودش توی اب خیره شد

چرا از قصر بیرون اومده بود؟..دیدن یون که داشت اونکارو با میچا میکرد حالشو بد میکرد..باعث میشد همه ی صبحانه ای که خورده بود بالا بیاره
به ناخن هاش خیره شد و اه کشید

حتی نفهمید کی این بالارو سرشون اورده..

به پشت دراز کشید و با دیدن جسم روی شاخه ی درخت چشم هاشو از حرص بست

-"قسم میخورم میکشمت..."

-"به چی؟"

به سبکی پر از روی شاخه پایین پرید و کنار یونگی دراز کشید

-"به چی قسم میخوری؟"

زانو هاشو دوطرف بدن یونگی گذاشت و روش خیمه زد

-"ممکنه کسی بیاد.."

دست هاشو توی موهای کوتاه شده ی یون فرو کرد..دیگه بلندیشون انقدری نبود که مثل یک پرده صورت هاشونو مخفی نگه داره اما باز هم نوک کوتاهشون تا بینی یونگی می رسید و روی پوستش کشیده میشد

-"چرا موهاتو کوتاه کردی؟"

-"باید میچارو زنده نگه میداشتم.."

-"نباید اونکارو میکردی.."

-"باید تنبیه میشد..زیاده روی کردم اما حقش بود!"

لب هاشو روی هم فشار داد و به چشم هاش خیره شد

-"برگردیم به قصر؟"

لحنش نامطمعن بود..یونگی میتونست حس تنهایی که یون داشت لمس کنه

-"دیگه کار احمقانه ای نکن!"

یون نیشخند زد و در عرض چشم به هم زدن با یونگی روی تخت اتاقش ظاهر شد..پایین رفت و لب هاشونو روی هم کشید

-"پیشی ناراحت شده بود..؟!..از این که دیدی چطور میچارو میکنم ترسیدی؟...یا شاید حسودی.."

ادامه ی حرفش با افتادنش روی تشک نصفه موند

این بار یونگی نیشخند زد و روی بدن یون نشست و دست هاشو بالای سرش نگه داشت

انقدر محکم که باعث شد چشم های پادشاه گرد بشه

-"اروم گرگ کوچولو.."

چتری های روی پیشونی یون رو پشت گوشش داد و لب هاشو به گوشش نزدیک کرد

-"نباید به چیزی که همیشه میبینی اعتماد کنی.."

لب هاشو به گونه ی یون چسبوند

-"مثل یه گرگ کوچولو دنبالم میدویی و میخوای بهت توجه کنم.."

بوسه هاشو تا چونه و زیر گردن یون ادامه داد

-"فکر کردی من یه پسر ضعیف ام که هیچی نمیفهمه؟...یا حسی نداره؟..بهت گفته بودم من هم مَردَم!"

دست هاشو روی پهلوی یون کشید

-"از من چی میخوای گرگ کوچولو...میخوای پادشاهت بشم؟"

زبونشو روی شاهرگ یون کشید و پوستشو مکید

-"یونگی.."

لب هاشو با زبونش خیس کرد

-"میشه امشب..تو بغلت بخوابم؟"

یکی از ابرو هاشو بالا انداخت و سرشو تکون داد

-"بیا اینجا گرگ کوچولو.."



هلوو~



𝑊ℎ𝑜' 𝑠 𝑇ℎ𝑒 𝑲𝑰𝑵𝑮? |👑| 𝑠𝑢𝑔𝑎Where stories live. Discover now