_یه شات دیگه ...
به سمت صدا برگشت. موهای مشکی که روی صورتش ریخته بودند کمی چهره اش را میپوشاندند. زین متوجه نگاه خیره ی لیام شد و سرش را به سمت او برگرداند.
حالا لیام شاهد صورت خسته ی او بود. از جایش بلند شد و دو صندلی ای که بینشان فاصله انداخته بود را گذراند و کنار لیام نشست.
مشروبی که سفارش داده بود جلویش قرار گرفت. با حرکتی تمام نوشیدنی را نوشید. دستش را سمت لیام دراز کرد: زیندستش را در دست زین قرار داد: لیام
زین خم شد و لب هایش مماس گوش های لیام قرار گرفت: برقصیم؟
لیام از جایش بلند شد: دوست داشتم اما باید برم...
زین به نشانه ی اینکه حرفش را متوجه شده سرش را تکان داد.
طولی نکشید که لیام توی خیابان در حال قدم زدن سمت خانه بود.
تا وارد خانه شد مادرش سمتش آمد: دیر کردی!_متاسفم زمان از دستم در رفت.
_ هنوز یکم غذا تو یخچال هست بر...
لیام حرفش را قطع کرد: باشه.
هر روز مثل روز قبل ... کلید خانه را برداشت که صدای مادرش باعث شد سمت او برگردد.
_خواهشا برمیگردی خونه مست نباش. فردا دیگه روز تعطیل نیست باید بری ...
و لیام مثل همیشه باز هم میان حرفش قدم گذاشت: میدونم!
و در خانه بهم کوبیده شد.
وارد بار شد و مثل همیشه پشت میز نشست. متصدی بار لبخندی زد: هی لی! چه خبر؟
میدانست که قرار نیست جوابی از سمت لیام بشنود پس بدون اسراف وقت لیوانی از وودکا پر کرد و روبه رویش قرار داد. مثل همیشه ... جرعه ای نوشید و تلخیه نوشیدنی تمام وجودش را در بر گرفت.
لیام نگاهی به اطراف انداخت و خطاب به انجل که متصدی بار بود گفت: تو اون پسره که هفته ی پیش همزمان با من اینجا بود رو میشناختی؟
انجل خنده ای کرد: آه شوخی میکنی؟ هفته ی پیش؟؟ من حتی چهره ی فردی که قبل از تو روی اون صندلی نشسته بود رو هم یادم نمیاد.
لیام نگاهش را از جمعیت گرفت و به انجل داد.
باعث شد انجل حرف بزند: باور کن یادم نمیاد. اما صبر کن ببینم گفتی هفته ی پیش؟
لیام سرشو به نشانه ی تائید حرف انجل تکان داد. انجل اخمی کرد: تو مطمعینی هفته ی پیش؟
لیام کلافه گفت: میدونی چیه اصلا ولش کن. من باید برم فعلا ...
تمام وودکای لیوان رو به رویش را نوشید و از بار بیرون رفت. اما انجل همچنان متعجب بود. مکس لیوانی پر از آبجو را روبه روی شخصی گذاشت و سمت انجل آمد: چیزی شده؟
انجل با چهره ای سوالی پرسید: هفته ی پیش مگه بخاطر تعمیرات تعطیل نبودیم؟
مکس جواب داد: چرا. چطور؟
انجل سرش را تکان داد: فراموشش کن.
YOU ARE READING
•|SATISFACTION|• [Z.M]
Romance[COMPLETED] Nobody said that you would leave me Nobody says that in this dark Somebody told me about tomorrow And my soul's not hollow You see, we gotta find our place And we'll go there now We can't get no satisfaction alone 'Cause I can't, you can...