Chapter 11

228 67 12
                                    

زین ادامه داد: امشب اینجا قراره بستری بشی. میخوایم ازت نوار مغزی بگیریم. به صورت ازمایشی یه سری انتی بیوتیک بهت بدیم، که برای بیماری های عفونی احتمالی مورد درمان قرار بگیری.

صدای لیام میلرزید. زمزمه کرد: این چیزی و تغییر نمیده که اون منو یادش نمیاد ...

_نمیفهمم چرا میگی اون یادش نمیاد درحالی که وجود نداره؟

_اما اگه وجود داشته باشه چی؟

_مطمعینم دوباره عاشقت میشه. اول باید بیماریتو حل کنیم.

سرش درد میکرد. نمیدانست چه مدتی بود که خواب بود. لنتی باید از آنجا بیرون میرفت. همه چیز تاریک و خوفناک بود. دویید، فقط دویید ... صدای خورد شدن شیشه ها اخرین چیزی بود که به گوشش رسید.

دکتر ها سمتش رفته بودند شیشه ها را از بدنش دراوردند. باید عمل میشد ... زخم ها ... عمیق بودند ...
______________________________

زین سمت جراح رفت: وقتی تو اتاق عملی ناحیه زیر شکم لیام، بین لگن راست و نافش رو برسی کن.

_منم میخوام همون اطراف رو ترمیم کنم ولی ترجیح میدم طرف ناحیه شکمی نرم. چرا میخوای اینکارو بکنم؟

وقتی نگاهش به عکسی که زین به آن اشاره میکرد افتاد گفت: اوه اون؟ اون یه توده ی احتمالیه خوش خیمه. چیزی نیست.

زین ادامه داد: اره! شایدم عامل همه ی این اتفاق ها باشه

جراح جوابش را داد: باشه! یه نگاهی میندازم

__________________________

زین از پشت شیشه شاهد عمل بود: ناحیه شکمی یادت نره!

جراح رو به دستیارش کرد: یکم بیشتر بیهوش نگهش دار.

عمل زیاد طولانی نبود اما بالاخره تموم شده بود.

دکتر زیر لب گفت: لیام داره بهتر میشه! برسی ناحیه شکم تصمیم درستی بود.

توده که حالا روی میز فلزی بر روی پارچه ی استریل ابی رنگ بود رو کمی باز کرد: این چند تا دندون توشه!!

زین انگار که به چیزی که میخواست رسیده باشد گفت: یه تراتوما! (غده ای حاوی بافت های جنینی)

دکتر کنارش گفت: یه جور ناهنجاری ژنتیکی که باعث تولید مجدد اعضا میشن. یا بعضی وقتا استخون یا دندون توی کیسه گوشتی قرار دارن. نادره!

_کشف کاملا مناسبی بود!

زین عصبی راه رفت: بعضی از تراتوما ها پادتن هایی میسازن که به مغز حمله میکنن و این میتونه باعث ورم مغزی بشه.

_درسته باید ازمایش مغزی نخاعی انجام بدیم

_فکر کنم فهمیدیم چیه!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~

وقتتو میزاری میخونی لاقعال یه کامنت چند کلمه ای بنویس بدونم باید ادامه بدم یا کلا نوشتنو بزارم کنار .... :)

•|SATISFACTION|• [Z.M]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora