Part5

593 77 5
                                    

با قرار گرفتن دست تهیونگ رو پهلوم به خودم اومدم و به جمعیتی که درحال دست زدن برای ما بودن نگاه کردم، اون ازم میخواست تعظیم کنم اما من نمیخاستم ، میخواستم داد بزنم بگم نه ! نه من اینو نمیخوام ! دلم میخواست بزنم زیر همه چیز و از اونجا فرار کنم!
تهیونگ یه آدم دیوونه بود.
با فشاری که به پهلوم آورد کمی خم شدم و تعظیم کردم و بلند شدم .
همه داشتن دست میزدن و خوشحال بودن ، تهیونگم لبخند میزد و دستش رو برای جمعیت تکون میداد ، منم با لبخند فیکی دستمو چندبار تکون دادم.

که با صدای پدرم ، جمعیت ساکت شدن!
_ بسیار خوب مراسم امشب با رقص پرنسس و شاهزاده آغاز میشه ، بیاین ازش لذت ببریم!

تهیونگ هم تعظیم کوتاهی به پدرم کرد و دستشو جلو آورد ، اصلا علاقه نداشتم ولی توی اون شرایط کار دیگه ای نمیتونستم انجام بدم ، در غیر این صورت گند میزدم اونم یه گند بزرگ که هیچ جوره درست نمیشد ، چشام رو به زمین دوختم و صورتمو از همه پنهون کردم و دستمو به تهیونگ دادم.
و آروم همراهش به سمت وسط مجلس رفتم ، دقیق همونجوری که هوسوک بهم یاد داده بود !  یه دستشو پشت کمرم و با دست دیگریش دستمو گرفت و منم دست آزادمو روی شونش گذاشتم ولی به روبروم که دقیق قفسه سینه تهیونگ بود خیره شدم.
با شروع آهنگ ، خیلی نرم حرکت کرد و رقص رو به دست گرفت ، به خوبی جی هوب نبود ولی توی کارش مهارت داشت جوری که میتونستم بگم داشت من رو هم هدایت میکرد ، اینقدر استرس و اضطراب داشتم که حتی حرکات رقص رو نمیتونستم درست انجام بدم ولی تهیونگ اون اشتباهات رو با حرکات بی نقصش پنهون میکرد.

ضربان قلبم به حدی بالا رفته بود که احساس میکردم هر لحظه میتونه از بدنم بیرون بیاد .

همه چشم ها روی ما بود و این واقعا آزار دهنده بود ، این همه نزدیکی به تهیونگ منو کلافه میکرد و از همه بدتر خبر امشب حالمو داغون کرده بود!

صورت تهیونگ پایین تر اومد و گونمو بوسید و زیر گوشم زمزمه کرد : دیدی پرنسس آخرش مال خودم شدی؟! تو هیچ کاری نتونستی انجام بدی!

با این حرفش داغ شدم ، گر گرفتم ،تمام تنم سوخت ، و درد بدی توی کمرم حس کردم!  با خشم و نفرت به چشاش زل زدم که با پوزخند به حالت اولش برگشت.
ولی کل جمعیت بخاطر صحنه رمانتیکی که دیده بودن ، همه باهم صدایی به وجود اوردن !

آهنگ طولانی هنوز درحال نواختن بود و من اصلا دلم نمیخواست به اون رقص مسخره ادامه بودم.
همه خوشحالی و امیدم دود شده بود و رفته بود هوا و دیگه اثری ازش نبود !
آروم آروم بقیه شاهزاده ها هم همراه پارتنراشون وارد صحنه شدن و و بعد به نرمی مشغول رقصیدن می شدن ! جین ، شوگا ، جی هوب ، جونگکوک و حتی جیمین و نامجون!
نامجون داشت با مادرش میرقصید و جیمین با مینجون ، جی هوب با چه ریونگ ! اما بقیشون همگی با کسایی میرقصیدن که نمیشناختم !
دلم میخواست برم یقه جونگکوک و بگیرم تا میخوره کتکش بزنم چرا اخه داره با اون دختره میرقصه چرا منو نبرد با خودش یعنی من اینقدر بدم !؟
بعد چند لحظه مهمونا هم دونفر دونفر به جمع ما پیوستن و شروع کردن به رقصیدن !
تا کی قرار بود اینجا برقصیم؟! من حالم خوب نبود ، کمرم درد میکرد ، دلم میخواست باهمه دعوا کنم ! حتی توی ذهنم داشتم تهیونگ رو با ضربات سهمگین میزدم! بدنم دوباره داغ شد و احساس عجیبی تو پایین تنم رخ داد ، نه نه الان نه خواهش میکنم با حرص چشامو رو هم فشار دادم !

I am a princess Where stories live. Discover now