03

11.5K 1.9K 179
                                    

جین گوشش رو گرفت و بی توجه به التماساش به سمت هال کشیدتش.
"آه...آه جین...هیونگ درد...درد میگیره."
"بذار برم!...جین هیونگ!"
جین بالاخره گوش جونگکوک رو ول کرد و محبورش کرد روی مبل بشینه. جونگکوک گوشش رو که الان قرمز شده بود رو مالوند، اون لحظه بود که فهمید هیونگای دیگشم اونجان.

"چرا اونا اینجان؟"
جونگکوک با اخم پرسید.
جیمین به حرف اومد.
"یااا! این چه طرز خوش آمد گویی به هیونگاته؟"

جونگکوک میخواست چیزی بگه که یونگی وسط حرفش پرید.
"هی بچه، کجا بودی؟ چرا جواب پیامامون رو ندادی؟"
"آره. نگرانت شده بودیم."
جونگکوک دوباره میخواست چیزی بگه که اینبار هوبی هیونگش وسط حرفش پرید.

"اونا کیس مارکن؟"
هوسوک وقتی که به گردن جونگکوک اشاره میکرد فریاد زد. جونگکوک یه بلوز سایز بزرگ پوشیده بود که کمی از گردنش رو به نمایش میگذاشت.
فوری یعقش رو تا چونش بالا کشید و با صدای بلندی جواب داد.

"ن...نه! نه، معلومه که نه! اینا کیبودیه!"
اینبار نوبت جیمین بود که چیزی بگه.
"مطمئنی؟ برای من که اینا مثل کیس مارکه!"
"البته که تو میدونی کیس مارک چحوریه. هوسوک و یونگی همش از اینا روت میذارن."
جین مسخرش کرد.

"انگار که نامجون از اینا روت نمیذاره."
جیمین متقابلا جوابش رو داد و چشماش رو چرخوند.
فضا کمی پر تنش شده بود پس جونگکوک از این فرصت استفاده کرد تا به اتاقش فرار کنه. بلند شد و به آرومی به سمت پله ها رفت تا وقتی که...

"فکر کردی کجا میری؟"
جونگکوک چرخید و با نامجون هیونگش مواجه شد که با دقت نگاهش میکرد.
صدای نامجون باعث شد بقیه برگردن و بهشون نگاه کنن. جین یهویی یادش اومد که چرا اینجا جمع شدن و خودش و جیمین حمله کردن به گردنای همدیگه رو ول کردن.

جین خودش رو آروم کرد و قبل اینکه به حرف بیاد لباساش رو مرتب کرد.
"درسته،ما اینجاییم چون میخوایم تو رو با کسی که قراره بیا آشنا..."

درست وقتی که جین این رو گفت زنگ در به صدا در اومد. اون به سرعت در رو باز کرد و وقتی کسی که منتظرش بود رو دید لبخند زد. به اون فرد خوش آمد گفت و فوری راهنماییش کرد که وارد بشه.
"ببخشید که دیر کردم جین هیونگ، خواب موندم."

صدای آشنایی به گوشش رسید.
جین هیونگ با لحن شوخی جواب داد.
"هه. احتمالا دوباره پارتی بودی. مگه نه تهیونگ؟"
باهمدیگه به داخل اتاق پا گذاشتند. جونگکوک، که علاقش رو به اتفاقاتی که داشت میوفتاد از دست داده بود به خودش زحمت نداد بالا رو نگاه کنه.

اما وقتی بالا رو نگاه کرد بخاطر چشمای برنده، درخشان و آشنایی که نگاهش میکرد نفسش برید. مرد وقتی که نگاهشون بهم قفل شد پوزخندی زد.
با صدای عمیق و آهنگینش گفت.
"از دیدن دوبارت خوشبختم."

_________________

بعله بعله چشمم روشن:")
آشنا در اومد مرتیکه حالا تصور کنید جین بفهمه...
میکنتش؟یا خوشال میشه؟*-*
اصلا تهیونگ کیه😂
منم نمیدونم!!
با این سرعت پیش برم یک ماهه تمومش میکنم😂
وویت و کامنت یادتون نره♡~

•Complete~One Night Stand || Persian TranslationWhere stories live. Discover now