04

11.1K 1.8K 153
                                    

جونگکوک نمیدونست چیکار کنه. اون مرد همونی بود که دیشب رو باهاش صبح کرد. قبل این که از جا بلند بشه دستای عرق کردش رو به شلوارش کشید تا خشک بشن.
"آه س...سلام"
جونگکوک با لکنت گفت.

هیونگاش به جونگکوکی که استرس داشت و تهیونگی که لبخند گرمی به لب داشت نگاه کردند.
جین تصمیم گرفت اول از همه به حرف بیاد.
"شما پسرا همدیگه رو میشناسید؟"

"آ...آه آره، ما"
تهیونگ وسط حرف جونگکوک پرید.
"ما دیروز همدیگه رو تو پارتی دیدیم."

رنگ جونگکوک به کلی پرید، اون میخواست به جین هیونگش دروغ بگه که اونا توی دانشگاه یا همچین چیزی بهم برخوردن.

جین ابرو بالا انداخت.
"پس تو رفتی به اون پارتی، ها؟"
جونگکوک به اطراف اتاق نگاه کرد؟ به هیونگاش، به امید اینکه یکیشون بهش کمک کنه. اما هیونگاش فقط با کنجکاوی نگاهشون میکردن. آهی کشید.

"آه، بهت نگفتم که میرم؟"
جین دستاشو توی همدیگه حلقه کرد.
"نه. نه واقعنی نگفتی. و من یکم کنجکاوم که...کی اون کیس مارکارو روت گذاشته."

جونگکوک آب دهنشو قورت داد، قبل اینکه نگاهش رو به جای دیگه ای بده به تهیونگ نگاه کرد و از نگاه کردن به چشمای هیونگاش فرار کرد.
"من..."
شروع کرد اما حرفش قطع شد.
جونگکوک با خودش فکر کرد: لعنت امروز همه حرفم رو قطع میکنن.

"خب هیونگ. شاید من بدونم مقصر کی میتونه باشه."
نامجون گفت.
جونگکوک دهانشو باز کرد چیزی بگه اما باز بستتش.
"بگو."

قبل اینکه نامجون بتونه بگه تهیونگ دستش رو بالا گرفت.
"من بودم، هیونگ."
جونگکوک وقتی که تهیونگ خیلی معمولی اعتراف کرد متعجب شد. چرخید و به هیونگاش که از صورتاشون هیچی نمیشد خوند نگاه کرد. تصمیم گرفت بجای صورتای اونا به دیوار نگاه کنه، انگار که دیوار یهویی خیلی جالب شده بود.

سکوت با صدای جیغ جیمین و هوسوک شکسته شد.
"واقعا؟! اومو! جونگکوک باتمه!"
اونا همین طور راجع به تهیونگ و جونگکوک حرف زدن و حرف زدن. حتی یک اسم برای کاپلشون گذاشتن و هی تهکوک، تهکوک میکردن، انگار که یه سرود باشه.

جین اگه همچین اتفاقی برای برادر کوچولوش میوفتاد دیوونه میشد اما این بار همونطور ساکت اونجا ایستاد، که خیلی ترسناک تر بود.
یونگی خواست مطمئن بشه که حال هیونگش خوبه.
"هیونگ؟ آه، خوبی؟"

جین هیونگش به آرومی نفس میکشید، هنوز داشت با این حقیقت کنار میومد که برادر کوچیک ترش با یکی دیگه از دونگسنگاش اون کار رو پشت سرش انجام داده بودند.

لحظه ای بعد به حرف اومد، صداش با تردید همراه بود.
"اگه کس دیگه ای بود دوتاتون رو جر میدادم اما از اونجایی که تهیونگه...فکر کنم طوری نباشه؟"
جیمین و هوسوک وقتی که دستای هم رو گرفته بودن پریدن و بلند جیغ زدن، دوباره و دوباره.

"تهکوک."

نامجون، جین، یونگی و تهیونگ روی کاناپه های راحت نشسته و به خل بازیاشون نگاه میکردند.
جونگکوک به اتاقش رفت در رو بست و قبل اینکه پشتش بشینه قفلش کرد.

'همین الان چه اتفاقی افتاده بود؟'

_________________

خب انتظارشو نداشتم!!
خیلی زود کنار اومدن:"/
میخواستم جین جرشون بده-_-عیش!!
ولی طوری نی...یبارم بذاریم تهکوک راحت به همدیگه برسن.
من برم لالا*-*
وویت و کامنت یادتون نره♡~

•Complete~One Night Stand || Persian TranslationWhere stories live. Discover now