11 & 12

10K 1.5K 100
                                    

Jungkook's Pov~

امروز یکشنبه عالی و آفتابی هستش. من توی هفته ی دوازدهم حاملگیمم و از معاینه با دکتر برمیگردم.

همینطور، راجع به یه چیزی هیجان دارم...داره کم کم پیداش میشه! برای بقیه اون قدر مشخص نبود اما فکر کنم اگه لباسم رو بالا بزنم و دقیق نگاه کنیم یه برامدگی کوچیک مشخص باشه.

هیونگا توی این بارداری خیلی بهم کمک کردن و دقیقا مثل من هیجان زدن.

وقتی که من و جین هیونگ توی ماشین داشتیم از بیمارستان برمیگشتیم یه ایده تو ذهنم اومد. با یه لبخند کوچیک به سمت جین هیونگ برگشتم.

"هیونگ، میشه بریم بستنی بخوریم؟"

جین هیونگ هومی کرد و نگاه کوچیکی بهم انداخت و با یه 'حتما' جوابم رو داد. بعد اون دوباره یه نگاه دیگه بهم انداخت. یهویی لبخند بزرگی کل صورتش رو گرفت و ازم تعریف کرد.

تازگیا هیونگا خیلی از این کارا میکردن. بعضی وقتا فقط بهم نگاه میکردن و چیزای قشنگ قشنگ راجع بهم میگفتن. اونا همشون ادعا داشتن که من 'قیافه ی مادرانه' یا ' درخشش بارداری' دارم هرچند که برای این چیزا هنوز خیلی زوده اما به این معنی نبود که دوسش ندارم. یجورایی آرومم میکرد و باعث میشد با این بارداری بهتر کنار بیام.

جلوی بستنی فروشی ایستادیم و جین هیونگ ماشینش رو پارک کرد. از ماشین بیرون اومدیم و وارد فروشگاه شدیم. جای جدیدی بود و مشتری زیادی نداشت.

همراه با جین هیونگ به گوشه ی مغازه رفتیم و بعد اینکه نشستم خودش رفت تا سفارش بده. همونطور که به اطراف نگاه میکردم لبخندی به لب داشتم. دکور قشنگی داشت و همه جا روشن و دل باز بود. قطعا مردم عاشق اومدن به اینجا بودن.

وقتی داشتم اطراف رو نگاه میکردم متوجه تهیونگ شدم، انگار که تازه رسیده بود. چشم تو چشم شدیم و اون لبخند مستطیلیش رو نشونم داد. براش دست تکون دادم و اون هم همین کار رو کرد.

یادتونه وقتی گفتم نمیخوام باهاش حرف بزنم؟ آخرین باری که باهاش حرف زدم خیلی وقت پیش بود اما الان خیلی دوست داشتم باهاش حرف بزنم.  با این حال هنوز هم بهش نمیگفتم که یجورایی بچه ی اون رو حاملم.

تهیونگ به سمت جایی که من نشسته بودم اومد و بهم سلام کرد.
"سلام جونگکوک، چند وقتی هست که ندیدمت. چیکارا میکنی؟"

لبخند خرگوشیم رو نشونش دادم."خوبم. تو چطوری؟"

به بامزگیم خندید و جوابم رو با گفتن اینکه خوبه داد.

تهیونگ تصمیم گرفت دوباره به حرف بیاد."تنهایی اینجا چیکار میکنی؟"

"خب من با جین هیونگ اومدم."

و درست همون لحظه جین هیونگ با سفارشامون برگشت.

"بیا کوک، اوه تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟"جین هیونگ پرسید.

•Complete~One Night Stand || Persian TranslationWhere stories live. Discover now