05

11K 1.8K 62
                                    

جونگکوک بعد از اینکه چند دقیقه ای جلوی در اتاقش نشست تصمیم گرفت از جاش بلند بشه و یه دوشی بگیره.
به سمت کمد لباساش رفت و لباسایی رو انتخاب کرد که بعد از حموم بپوشه و روی تخت انداختتشون.
حولش رو برداشت و وارد حموم اختصاصیش شد.

لباساش رو در اورد و توی آیینه به بدنش زل زد.
کمبودی ها همه حا بودن. از گردن تا سینه و همینطور ادامه داشت.
کیس مارک...

جونگکوک به خودش لرزید. خاطرات محوی از شب گذشته توی ذهنش پخش شد. سرش رو تکون داد و وارد وان که با آب پر شده بود شد. عضله های گرفتش داخل آب گرم آروم شدند.

بعد این که کارش تموم شد، از وان بیرون اومد دور پایین تنش حوله ای پیچید و از حموم خارج شد. فوری لباساش رو پوشید ، موهاش رو خشک کرد و بعد هم درستشون کرد.
گوشی، کیف پول و هندزفریش رو برداشت و به طبقه ی پایین رفت. وقتی که از هال عبور میکرد همه ی هیونگاش به علاوه ی تهیونگ رو دید که به راحتی روی کاناپه ها نشسته بودند، تلویزیون میدیدن و با هم حرف میزدند.

فوری کتش رو بداشت و یکی از کفشای خوبش رو پوشید و در جلویی رو باز کرد تا بیرون بره. اون لحظه فقط میخواست به تهیونگ محل نذاره.

اما البته که یکی جلوش رو میگیره.
"کوک؟کجا میری؟"
جین هیونگ آه کشید.

جونگکوک یخ کرد و برگشت تا به هیونگش نگاه کنه.
"ا...اوه. من فقط...میرفتم صبحونه بخورم؟"
جوابش به صورت سوال از دهنش بیرون اومد.

هوبی هیونگش جلو اومد و با خنده سری براش تکون داد.
"الان ساعت دو عصره کوک."
تعجب کرد و گوشیش رو از توی جیبش بیروت اورد و به ساعت نگاه کرد، '2:15 pm' رو خوند.

چشماش درشت شدن.
"آه...ناهار؟"زمزمه کرد.
یهویی جیمین هیونگش با ابروهای بالا پریده جلوش ضاهر شد.

"چرا همین جا نمیخوری؟ جین هیونگ همین الان غذا درست کرده."
'چی باید بگم؟'
"آممم. طوری نیست هیونگ. فکر نکنم دوسش داشته باشم. شاید توی همون کافه ای که جدیدا باز شده بخورم."

همه ی هیونگاش مبهوت شده بودن.
"اما تو هیچوقت دست رد به سینه ی غذاهای جین هیونگ نمیزدی."
نامجون هیونگش گفت.

درست بود. دست پخت جین هیونگش بهتر از غذاهای باکلاس ترین رستوران هایی بود که تا به حال توشون غذا خورده بود. همه ی غذاهاش مورد علاقش بودن. اون هیچوقت دست رد به غذاهای جین هیونگ نمیزد مگر مجبور میشد و تا حالا هم همچین اتفاقی نیوفته بود. اما در این موقعیت، نمیتونست بمونه و توی خونه غذا بخوره، درست جایی که تهیونگ بود. این کار برای جونگکوک خیلی عجیب بود.

اما اون لحظه جونگکوک وحشت کرده بود. بعدش باید چی میگفت؟دید که دهان هیونگاش باز شد و...
"اوه ش..."
"کوک؟خوبی؟حالت بده؟مریضی؟رنگت پریده.چیزی اذیتت میکرد؟میخوای ببریمت بیمارستان؟آره میبریمت بیمارستان..."
با سوالات زیادی بمباران شد و باعث شد سر دردش برگرده.

تهیونگ که به آرومی اون گوشه ایستاده و چیزی نمیگفت با دیدن این موضوع که جونگکوک اصلا راحت نیست تصمیم گرفت پا جلو بذاره.
"هیونگ ها. دارید باعث میشید جونگکوک احساس راحتی نکنه."

همشون دهنشون رو بستن و بالاخره توجهشون رو به مکنه ای دادن که بخاطر اونا وحشت کرده بود.
جونگکوک از فرصت استفاده کرد و به آشپزخونه رفت. چند تا مسکن برداشت و بدون آب قورتشون داد. دوباره به سمت در ورودی رفت.

دستش رو برای هیونگاش تکون داد و با گفتن "بعدا میبینمتون" از اونجا رفت.
هیونگاش همون جا موندن و به این فکر کردن که چه اتفاقی افتاده. روز عجیبی بود.

___________________

آره و دوباره این خط که بهش فحش میدادین😂
آغا نمیدونم چرا هرکار میکنم ترجمه ی این فیکه عجیب در میاد-_-
اصلا هم تقصیر من نیست بخاطر نویسندس😂
خب تصمین گرفتم اینقدر تند تند آپ نکنم...
شاید خسته بشید و خب تند تند آپ کنم وویتا هم کم میشه-_-
وویتا کمه خب یکم وویت بدین خب:")
کامنت و وویت یادتون نره، به اون یکی فیک امپرگمم سر بزنید...

•Complete~One Night Stand || Persian TranslationWhere stories live. Discover now