18 & 19

8.9K 1.3K 240
                                    

4 ماهگی - هفته ی هفدهم

اون روز پرحادثه شروعی زیبا داشت، همراه با یه صبحونه ی آرامش بخش برای کاپل جوان. جونگکوک صبح زود بیدار شد(قطعا بخاطر حالت تهوع صبحگاهی نبود) و صبحانه درست کرد، میدونست اگه این وظیفه به دوش تهیونگ بیوفته قطعا آشپزخونشون به آتیش کشیده میشه.

بعد از چیدن میز ناهارخوری، جونگکوک به آرومی از پله ها بالا رفت تا به اتاقشون بره، جایی که همسرش خوابیده بود.

جونگکوک وارد شد، به سمت تخت رفت. دوست پسرش زودی خوابش میبرد. موهاش به اطراف پخش شده بود، لبای صوتیش از هم فاصله داشت، بلوزش بالا رفته و بدنش کل تخت رو پوشونده بود.

جونگکوک به منظره ی روبه روش خندید. قبل اینکه روی تخت بشینه و پیشونی پسر بزرگتر رو ببوسه لباسش رو درست کرد. به آرومی پسر بزرگتر رو تکون داد.

به آرومی صداش زد."ته، بلند شو عزیزم."

مرد قبل این که چشماش رو باز کنه و با گیجی پلک بزنه سرش رو چرخوند. تهیونگ با منظره ی جونگکوک که روی تخت نشسته و با لخند درخشانش نگاهش میکرد مواجه شد.

تهیونگ قبل این که بلند شه دستش رو روی شکم جونگکوک گذاشت و بوسه ی سطحی روی لباش گذاشت.

پسر حامله صورتش رو جمع کرد و نالید."دهنت بو گوه میده."کاری که باعث شد پسر بزرگتر دوباره بوسه ای روی لباش بذاره.

جونگکوک از جاش بلند شد و روی پای تهیونگ زد."برو خودتو بشور و برای صبحونه بیا طبقه ی پایین."

تهیونگ از روی تخت بلند شد، بدن خستش رو کشید و به سمت حمام اتاقشون رفت. در همون حین جونگکوک تخت رو مرتب کرد بالشت ها رو در جای مناسب قرار داد و به طبقه ی پایین رفت.

چند دقیقه بعد تهیونگ به دوست پسرش که پشت میز ناهارخوری نشسته بود پیوست. اون دو قبل شروع صبحونشون بوسه ی شیرینی رد و بدل کردن.

*****

هیونگاش رسیدن و الان هر هفت نفر داخل اتاق خالی بچه ی تهکوک ایستاده بودن. همشون از بزرگی اتاق متعجب بودن.

دو دیوار روبه‌روی هم سایه ی زیبایی از بنفش داشت در حالی که دو دیوار دیگه سفید بودن. اتاق اون قدر ها هم مربعی شکل نبود و همین باعث میشد بزرگ بنظر برسه. با این که اتاق کاملا خالی بود، هیونگا تا همین الانم هیجان زده بودن.

تهیونگ از جاش بلند شد و به حرف اومد."امروز اینجا دور هم جمع شدیم تا اتاق برادر زاده ی آیندتون و بچه ی آینده ی من رو درست کنیم..."مکثی کرد."و این فقط یک معنی داره! باید معرکه باشه، متوجهین؟"

هیونگا با هم جواب دادن."چشم قربان."و احترام نظامی گذاشتن.

جونگکوک با هیجان به حرکت هیونگاش نگاه کرد و بلند خندید. با اینکار همه سرکارشون رفتن.

•Complete~One Night Stand || Persian TranslationWhere stories live. Discover now