ازدواج اشتباه برای شما به چه معنیه؟ اجبار خانوادهها؟ یا نداشتن تفاهم و سازگاری بین شخصیتها؟ بزارید توی این داستان یه مورد جدید رو روایت کنیم. این ازدواج بخاطر اجبار دیگران یا نبودِ عشق بین زوجین اشتباه نشده؛ بلکه گاهی دنیای ینفر، اهدافش و شرایط زندگیش باعث میشه هرچقدرم مناسب همدیگه باشن، نتونن باهم کنار بیان. مثل فرشته و شیطانی که عاشق هم شدن اما نمیتونن پا به دنیای همدیگه بزارن چون مناسب اون دنیا نیستن. یا مثل شکر و قهوهای که مناسب همدیگن اما آخرش قهوه با تلخیش شکرو حل میکنه. مثل چانیول و بکهیونی که دنیاهاشون باهم فرق میکرد و حتی پنج سال بعداز ازدواجشون هم نتونستن قلمروی فکری همدیگه رو درک کنن که خب...برای فردی که بودن طبیعی بنظر میرسید.
زمانی که پارک چانیول برای اولین بار بیون بکهیون رو ملاقات کرد، یه تابستون گرم بود و اون پسربچه فقط 18 سالش بود. البته مسلما بکهیون بچه محسوب نمیشد بلکه چانیول از اونجایی که 14 سال ازش بزرگتر بود، اون رو فقط یه پسربچهی دوستداشتنی و کوچولو میدید. اونموقع بکهیون یه بازیگر تازهکار بود که بعداز چندین ایفای نقش در موزیکالها و بالاخره اولین فیلمش به عنوان نقش فرعی، تاحدی محبوب شده بود که داشت برای نقش اصلی فیلم خودش آماده میشد. اولین ملاقات اونا توی شرکت مرکزی چانیول بود. تیم فیلم برداری برای ساختن لوکیشن جدیدشون برای فیلم، مجبور بودن از صاحب زمینهای اون منطقه مجوز بگیرن. پارک چانیول رئیس حزب سیاسی و گروه PRK بود که یکی از بزرگترین و قدرتمندترین فرقههای کشور محسوب میشد و در زمینههای مختلفی مثل ساختساز و رفاه اجتماعی فعالیت میکرد و صاحب میلیونها زمین، خیابان، مترو، فروشگاه، برج تجاری، مدرسه، راههای اصلی و فرعی کشور بود. درواقع یه نابغهی سیاسی-اقتصادی! حداقل اینجوری صداش میکردن.
اونموقع سیاستمدار 32 ساله، مردی متشخص و جذاب با 13 سال سابقهی ریاست گروه خانوادگیشون، بعداز بازنشستگی پدرش پشت میز مدیریت نشسته بود. اون یه مرد مقتدر و وارثِ مسئولیتپذیر خانوادهی پارک بود که به محض کنار رفتن پدر پیرش، پشت میز نشست و با تغییرات ماهرانهای که توی راه و روش گروه PRK ایجاد کرد، به بزرگترین صاحب زمینهای کره جنوبی تبدیل شد و قدرت چشمگیری تو مسائل ریز و درشت کشور بدست آورد و حمایت و محبوبیت مردمی بخاطر کارهای اجتماعی که میکرد تو این قضیه بیتاثیر نبود. چانیول یه سیاستمدار کاریزماتیک معرفی میشد چون بطرز غیرقابل کنترلی توی سیاست دولتش نقش داشت. نه تنها مردم، بلکه گروههای دیگه و سیاستمدارهای دیگه خودشون میدونستن پارک چانیول و گروهش چقدر توی کشورشون مهمه.
پدر و مادر چانیول زوج آرومی بودن. دختر بزرگشون پارک یورا برای زندگی کنار همسر ژاپنیش که تاجر بزرگی بود، خارج از کشور زندگی میکرد -که قطعا رابطه کاری خوب و سودمندی بین داماد و برادرزن وجود داشت-. همچنین خانم و آقای پارک با سپردن کارهای بزرگ خانوادگیشون به پسر جوونشون پارک چانیول، در آرامش و خوشبختی سالهای آخر عمرشون رو در ویلایی ساحلی در بوسان زندگی میکردن. اما درمورد بکهیون، پدر و مادرش از اونجایی که با بازیگر شدن پسرشون مخالف بودن هرگز پسر کوچیکشون رو توی این راه همراهی نکردن. آقای بیون کارمند یه شرکت بیمه بود و مردی سنتی که همزمان با فهمیدن گرایش جنسی پسرش و میلش به بازیگر شدن، تمام حمایتشو از فرزندش گرفت. و خانم بیون زن مهربون و مظلومی که آشپز کوچیکی از رستوران بزرگی بود و تمام مدت سعی کرده بود ذرهای دل این پدرو پسرو باهم صاف کنه اما نهایتا فقط میرسید به ارتباط مخفیانه با بکهیونش و به تنهایی نقش والدین رو برای زندگی جدید پسرک دلبندش ایفا میکرد چون آقای بیون همیشه با اخم غرولندکنان میگفت "اون پسر من نیست!". و بکهیون مشکلی نداشت. اون و پدرش هیچوقت افکار همدیگه رو نفهمیده بودن و حالا احتمالا هرکدوم زندگی راحتتری داشتن.
YOU ARE READING
Juliet Roses (COMPLETED)
Fanfictionسر موضوعات اساسی دعوا میکردن اما خیلی آسون آشتی میکردن. آخرشب بهم فحش میدادن و فردا صبح با یه سکس اوکی میشدن. انگار وقتی لخت و خوابآلود زیر ملحفه دراز کشیدی و پچپچ میکنی "ببخشید"، "هرچی تو بگی"، "دوستت دارم" خیلی راحتتره. تمام دفاعیات و توجیهات ب...