آهنگا خیلی زیبا و مناسبن. از دستشون ندید♪
با صبر بخونید و کامنت بزارید𓆉︎فلشبک-زمستان سال پیش
زمستون بود اما این جلوی چانیول و بکهیون رو نمیگرفت که ناگهانی تصمیم نگیرن برای یه سفر کوتاه و تماشای دریاچههای یخزده به ژاپن برن. فقط سه روز بود و اونا وقتی دیگه کاری نمونده بود که نکرده باشن، بی اهمیت به اینکه نیمهشبه، به فرودگاه رفتن و با هواپیمای شخصیشون به سئول برگشتن. تقریبا ساعت شیش صبح بود که از فرودگاه سئول بیرون اومدن و سمت خونه راه افتادن، جوری که انگار شب یا روز بودن، دلیل کافی برای منع کردنشون نیست. دونههای برف به بزرگی پففیل، تمام آسمون شب سئول رو در برگرفته بود و وقتی اونا به خونه رسیدن، طبیعتا باید سکوت رو برای آسودگی استراحت پیرزن خدمتکار و حتی گربهی عزیزشون رعایت میکردن اما باز شدن در خونه، همراه شد با خندهی بکهیون و جوری که با عجله کفشاشو درآورد و بدون اینکه دمپایی بپوشه، با کاپشن پفی کرمی توی تنش که اونو شبیه کلوچهی گردویی میکرد، سمت هال دوید.چانیول بیتوجه به افرادش که میرفتن تا طبق معمول بیرون و اطراف خونه مستقر بشن، متقابلا با خنده وارد خونه شد و بلافاصله بعداز عوض کردن کفشاش با دمپایی، سمت مسیری که همسرش رفته بود دوید. میخندید و بخاطر سرمای بیرون نفسنفس میزد:«صبرکن کوچولوی دروغگو! تو ماشین همش میگفتی خوابت میاد تا بزارم سرتو بزاری رو پام اما حالا مثل خرگوش میدویی و ازم فرار میکنی!!»
بکهیون تو تاریکی خونه که بارش برف سایههای روشنی داخلش انداخته بود میدوید و میخندید و قبل از اینکه دست همسرش بهش برسه روی مبل پرید. چانیول شالگردن و اورکت بلندی روی کت اسپرتش داشت و ناچاراّ دور مبل میچرخید تا بکهیونی که موبایل همسرشو تو دست داشت و بین کوسنها میپرید رو گیر بندازه. پسر شیطنتکار با شالگردنی زیبایی که زیر گلوش بسته بود سعی میکرد با اثر انگشت خودش موبایل مرد رو باز کنه و حین فرار کردن از دست چانیول میخندید:«باید اون عکسو پاک کنی!!»
چانیول میخواست وایسه و فقط بخنده اما باید موبایلشو از دست پسرکش میگرفت پس بیشتر سمتش خیز برمیداشت:«هیونا! قسم میخورم اگر اون عکسو پاک کنی بجاش باسن خودتو همهجا با خودم میبرم!!» بکهیون با صدای بلند میخندید و روی مبل جا خالی میداد:«من که مخالفتی ندارم!» چانیول با نگرانی بابت سروصدایی که اینموقع راه انداخته بودن -و البته بابت پاک شدن عکسی که توی ماشین وقتی بکهیون خواب بود از باسن خوشفرمش گرفته بود- بالاخره به گوشهی کاپشن همسرش چنگ زد و با نگه داشتن و انداختنش روی مبل، خودشم روش خیمه زد:«بیا اینجا ببینم تخس کوچولو!» بکهیون با گیر افتادن زیر همسرش بیشتر قهقهه زد و این باعث شد چانیول با بوسیدنش سعی کنه ساکتش کنه مبادا پویونگ بیچاره رو بیدار کنه. هرچند همین الانشم کلوئی بیدار شده بود و با اومدن کنارشون به اون دو نگاه میکرد و با میوهای متعددی ابراز دلتنگی میکرد.
ESTÁS LEYENDO
Juliet Roses (COMPLETED)
Fanficسر موضوعات اساسی دعوا میکردن اما خیلی آسون آشتی میکردن. آخرشب بهم فحش میدادن و فردا صبح با یه سکس اوکی میشدن. انگار وقتی لخت و خوابآلود زیر ملحفه دراز کشیدی و پچپچ میکنی "ببخشید"، "هرچی تو بگی"، "دوستت دارم" خیلی راحتتره. تمام دفاعیات و توجیهات ب...