سالن نشیمن ویلای بزرگ و مجلل، مبلهای راحتی داشت که حالا چانیول طبق معمول جوری که گویا مشغول کاره، با آستینای بالا زدهی پیرهن سفیدش جلوی دختر و پسر همسن که روی مبل راحتی مقابلش قرار داشتن نشسته بود. دو مرد میانسال یعنی رئیس لی و رئیس هو دوطرف مرد جوون ایستاده و چندین برگه بین دستاشون ردوبدل میشد و سکوت محیط باعث میشد مینجا که پیرهن کرمی روی پوست روشنش داشت و کیفشو کنارش روی مبل گذاشته بود کمی معذب شه. بااینحال بکهیون کنارش بود و بعداز کمی احوالپرسی، حالا مینجا حس بهتری به بودن بین این همه مرد سیاهپوش داشت، حتی اگر به درخواست همسرش همراه تعدادی از بادیگاردای شخصیش به اینجا اومده باشه. سه لیوان آبمیوهی تابستونی روی میز بود اما سکوت به لبها چسبیده بود. مینجا با لبخند دیگهای درجواب نگاه آرامشبخش پسر موصورتی، روبه مرد جلوشون آهسته گفت:«همسرم گفت من میتونم بهتون کمک کنم. آقای پارک...از دست من چه کاری برای شما ساختهست؟»
چانیول آخرین برگههارو هم از افرادش گرفت و روی میز قرار داد و همزمان لیوان آبمیوه رو کمی سمت دختر باردار هل داد و عقب برگشت تا دشتاشو روی زانوهاش توهم قفل کنه. بکهیون رو آورده بود چون فقط میخواست پسرک با دوست قدیمیش تجدید دیدار کنه اما الان دیگه باید دلیل خودشو برای این ملاقات مطرح میکرد:«اول از هرچیز من قدردان لطف و همکاری رئیس کانگ هستم. حتی اینکه قبول کرد این موضوع رو با شما درمیون بزاریم، نشون میده چه اعتماد و درک باارزشی بین شما دونفر وجود داره» بکهیون که از بعد خروج از شرکت نتونسته بود توجه همسرشو سمت خودش داشته باشه، با قسمت آخر اون حرف ناخواسته حس طعنه دریافت کرد اما چانیول هنوز با جدیت روبه دختر ریزجثه و بانمک که رفتار محترمی داشت ادامه داد:«شما قطعا با درک و منطق بالاتون میتونید به مشکلات من که حتما میدونید چطور به رئیس کانگ هم مربوط میشه کمک کنید»
مینجا تاحدودی سردرگم بود چون از اینکه همسرش درگیر مشکلاتی شده که به PRK مربوطن باخبر بود اما نمیدونست چطوری و چرا، سونگهو هم فقط ازش خواهش کرده بود با رئیس پارک ملاقات کنه و بهطور کلی مینجا هیچ احساس بدی درمورد پارکچانیول که سالهای درازیه میشناستش نداشت، اما بههرصورت یکم نگران بود چون نمیدونست یه دختر مثل اون چه ربطی به مشکلات دوتا سیاستمدار میتونه داشته باشه. چانیول از حجم زیادی از پروندههای روی میز، یکی رو کنار گذاشت و بهش اشاره کرد:«این همون گزارشیه که میگه سارقین اطلاعات محرمانهی دفتر ریاست جمهوری، با کارت شناسایی گروه KS وارد شده بودن» مینجا اخم کرد. پس برای مسائل اخیر یه اتهام سمت گروه همسرش وجود داشت؟ یه پاپوش؟
بکهیون هم کنجکاو شده بود و مردبزرگتر جلوی چشم اوندو، برگهی دیگهای وسط کشید:«اینم گواهی فوت همون دختری که با هویت جعلی به کمپانی CGC وارد شد تا به بکهیون نزدیک بشه و ازش اطلاعات به دست بیاره» مینجا از سونگهو درمورد گروگان گرفته شدن بکهیون شنیده بود و فقط گره بین ابروهاش، از فکر کردن به پیچیدگی این اتفافات که مثل تار عنکبوت همهرو تو این قضیه گیر انداخته بود، تنگ تر شد؛ اما پسر بازیگر اینبار دردی تو سینهاش حس کرد. ههجین نونا....مرده بود؟ اون مریض و البته زخمی بود، پس اونا نتونستن نجاتش بدن؟ دستش شوکه و آهسته سمت برگه رفت تا از واقعی بودن اون گواهی مطمئن شه. یهو حس کرد پشیمونه که فقط سر دوری از همسرش و افرادش نرفته بوده به بیمارستان خصوصیشون تا نوناش رو ببینه. هرچند مطمئن نبود اون دختر هم میخواسته ببینتش یا نه. بهرحال دیگه نونا رفته بود.
ČTEŠ
Juliet Roses (COMPLETED)
Fanfikceسر موضوعات اساسی دعوا میکردن اما خیلی آسون آشتی میکردن. آخرشب بهم فحش میدادن و فردا صبح با یه سکس اوکی میشدن. انگار وقتی لخت و خوابآلود زیر ملحفه دراز کشیدی و پچپچ میکنی "ببخشید"، "هرچی تو بگی"، "دوستت دارم" خیلی راحتتره. تمام دفاعیات و توجیهات ب...