Part.00

881 124 9
                                    

پلک عمیقی زد و دوباره به سمت مرد برگشت.

+هوجونگ...باید بهت چیزی رو بگم! خودت میدونی که من از اولشم پیشگویی اهمیتی نمیدادم...همش کار مادر بود که الان....به هرحال...

مرد که هوجونگ نامیده شده بود سری تکون داد.

-درسته! تو همیشه نسبت به آیین اصیل بی احترام بودی!

نفس عمیقی کشید.

+الان وقت این حرفا نیست هوجونگ! فقط خواستم بهت بگم...که بچه داره بدنیا میاد.

نفس هوجونگ تنها برای لحظه ای قطع شد.
واقعا لازم بود در این مورد حرف بزنن؟
لازم بود دوباره چنین ننگی براش یاد آوری بشه؟!
ولی بازم...چرا...چرا برای لحظه ای گرمایی آرامش بخش تموم وجودش رو پر کرد؟
همچون شیر گرم و لذیذی که برای سرد ترین روز سال مینوشی و نهایت لذت رو ازش میبری!
و بازهم نتونست حرفی بزنه....او تنها ننگ بود.

(درسته....اون بچه تنها ننگی برای منه !!...ولی...)

با ندیدن هیچ عکس العمل عاطفانه ای از طرف هوجونگ سری تکون داد و کلاه شنلش رو دوباره بر روی سرش گذاشت تا از اون غار بیرون بره.

***

با اولین قدمی که داخل اون تالار گذاشت موج عظیم و سنگینی به سمت روح و جسمش پرتاب شد .
حس میکرد تموم استخوان هاش درحال خورد شدن هستند!
دستش رو بدون اختیار به قلبش رسوند و روی زانو به زمین افتاد. نفس های سنگینی می کشید و میتونست قسم بخوره که حرکت خون در رگهاشو میتونه احساس کنه !
یونگی و مین جه نمیدونستن به هوسوکی برسن که عجیب رفتار میکرد یا به تکون خوردن های عجیب اون قصر و شنیده شدن صداهای مختلف.
اما جونگ کوک تنها جذب یک چیز شده بود و نمیتونست از نگاه  کردن دست برداره!
هوسوک با کمتر شدن دردش, کمر خم شده شو کمی صاف کرد و به سختی روی پا ایستاد.

-اینجا....اینجا چه خبره!

هوسوک با صدای خفه ای نالید و کوک خواست اسم هوسوک رو صدا کنه اما با شنیدن صدای ترک خوردن اون مجسمه لب های از هم باز شده اش به هم دوخته شد و به عقب برگشت.
نفس سنگین و هراسونی کشید.

_از اولم بهتون گفتم اینجا نیایم!

**********

سلام لاولی های من:)
برگشتم با یه فیک جدید و امیدوارم دوستش داشته باشید💖
این فیک تم تاریخی کره رو به هیچ عنوان نداره!
تم این فیک بیشتر به سمت تاریخ انگلیس میره و
تو پارت های آینده توضیح های بیشتری داده میشه تا کامل با فضای فیک آشنا بشید💫

Love, PiNo

⚔ 𝙈𝙖𝙩𝙩𝙝𝙖𝙣 ⚔ •𝘏𝘰𝘱𝘦𝘮𝘪𝘯• [Completed]Where stories live. Discover now