P12. Forever

124 32 1
                                    

| 5 روز بعد|


با نگرانی به پسر بی قراری که با هر صدایی به پنجره اتاق سرک می کشید خیره شده بود؛ نمیدونست چیکار باید بکنه تا حداقل کمی از آشفتگیش رو کم بکنه. چند روزی میشد که بیدار شده بود اما به هیچ غذایی دهن نزده بود و تنها میگفت منتظر اونه و این واقعا برای هوسوکی که هر بار ضعیف تر شدن جادوگرش رو جلو روش می دید واقعا شکنجه بود!

با اخم ملایم و صورت نگرانش آروم اسمش رو زمزمه کرد.

+جیمین؟

جیمین به سرعت از افکار درهمش بیرون کشیده شد و به هوسوکی که حضورش رو در کل فراموش کرده بود نگاهی انداخت.

+بیا به جونگ کوک اعتماد بکنیم و فقط منتظرش بمونیم، فقط میشه یه درخواست ازت بکنم؟!

جیمین اخمی کرد ." اعتماد به جونگ کوک؟"؛ بعد از گذشتن دقیقه ای با یاد آوری موضوع مهمی که به کل فراموشش کرده بود؛ سریع تکیه اش رو از تاج تخت گرفت و نزدیک هوسوک شد؛ دست های هوسوک رو گرفت و با نگرانی فشردشون، چطور تونسته بود اون موضوع رو فراموش کنه؟ چطور به خودش اجازه داده بود!

-میرِه، ماموریت رو بگو انجامش ندادی ! لطفا هوسوک !

هوسوک تلخندی زد و اینبار اون دست های جیمین رو نوازش کرد و دوباره تکیه اش رو به تاج تخت داد.

+موضوع همینه، میخوام با کوک در موردش حرف بزنم پس قبل از حرف زدنت با برادر گم شده ات لطفا بزار من باهاش صحبتی داشته باشم.

جیمین با ترس به مردمک های پریشون هوسوک نگاه میکرد و منتظر خوندن چیز هر چقدر کمی بود تا از اتفاق های پیش اومده چیزی رو بفهمه!

اما چیزی وجود نداشت. تنها وحشت، ترس و غمی که بیشتر از قبل در وجود هوسوک جاگرفته بود وجود داشت!

با تردید سرش رو به نشونه تایید تکون داد و همچنان نگاه نگرانش رو به هوسوک تقدیم کرد، بعد از گذشتن دقایقی صدای نفس نفس زدن جین از ورودی اتاق هوسوک اومد.

جین با صدای آروم و بریده بریده ای زمزمه کرد.

×کوک، جونگ کوک...اون برگشته!

هوسوک با زدن لبخندی به جین به معنای تشکر؛ سرش رو به سمت جیمین برگردوند و از روی تخت بلند شد، یکی از دست هاش رو از حصار دست های جیمین در آورد و به پشت گردنش رسوند، سرش رو جلو برد و به آرومی پیشونی جیمین رو بوسید و زیر لب زمزمه کرد.

⚔ 𝙈𝙖𝙩𝙩𝙝𝙖𝙣 ⚔ •𝘏𝘰𝘱𝘦𝘮𝘪𝘯• [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora