P7. Different Future

122 40 5
                                    

در راه برگشت تمام ذهنش درگیر جونگکوک شده بود و اینکه چطور با جدیت داشت به خاطرش بازی میکرد تا بتونه طلسمش رو بهش برگردونه حتی با اینکه نمیدونست بخاطر چی بازی میکنه اما با این حال بخاطر متهان و البته جیمین اینکارو انجام داد.سرش رو تکون داد تا از فکر بیهوده اش بیرون بیاد؛ میدونست که نمیخواد به جونگ کوک وابسته بشه، دوست داشت همونطور رابطه شون سرد باقی بمونه تا حداقل کمی از نگرانی هاش کم بشه و بتونه به خوبی از متهان مواظبت کنه!


با یادآوری هوسوک لبخند تلخی زد و برای تنها و تنها یک ثانیه چهره مهربونش، لبخند های گرمش، تیله های ستاره بارونش رو داخل ذهنش تصور کرد و با عجز زیر لب زمزمه کوتاهی کرد.


+متهانِ من....ملکه ات رو ملاقات کردی؟!


قطره اشکی ریخت و افسار اسبش رو محکم گرفت و خودش رو به باد سپرد تا از نگرانی هاو دغدغه های جدیدی که هرروز بهش اضافه میشدن دور بشه.


تصمیم گرفت پلک های خسته اش رو ببنده و از تنها ویژگی گرفته نشده اش] رویا بافی![ برای دوری از دغدغه های زندگیش استفاده کنه؛ کمی از دنیای سرد اطرافش دور بشه و داخل باغ رویایی مادرش غرق بشه؛ باغی که هرچند زمانی کمی بود اما شاهد خوشبختی خانواده پارک بود!


سعی کرد با لبخند حتی اگرم شده تنها برای چند دقیقه داخل اون دنیای خیالی زیبا غرق بشه.


***

_ یک روز بعد_


بعد از دیدن گاتسی که اطراف قصر آزادانه پرسه میزد و نشون دهنده بازگشت اون دو نفر بود تموم کارهاش رو نصفه ول کرد و تنها منتظر شد تا اون دو نفر وارد قصر بشن؛ قطعا نمیخواست فکرکنه و حسش رو نسبت به جیمین حداقل به خودش که به کل سردرگم شده بود توضیح بده مخصوصا نه برای الان!


با دیدن اسب رنگ شب کوک اخمی از تنها بودنش کرد و تند از پله های قصر پایین رفت؛ با رسیدن سریع جونگ کوک و دیدن صورت وحشت زده اش ترسید و کمی پایین تر رو نگاه کرد، باورش نمیشد!


جیمین بی هوش بود ولی میشد کاملا درد رو چهره اش تشخیص داد، تموم صورتش خیس از عرق بود و به سختی نفس میکشید؛ جونگ کوک سریع پایین پرید و جیمین رو محتاطانه از اسب پایین آورد.


-چه اتفاقی افتاده؟؟


هراسون پرسید و با دیدن نگاه نگران جونگ کوک به جیمین بیشتر از قبل ترسید.


⚔ 𝙈𝙖𝙩𝙩𝙝𝙖𝙣 ⚔ •𝘏𝘰𝘱𝘦𝘮𝘪𝘯• [Completed]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang