داستان از نگاه کورا:
«من ماکو هستم، شاهزاده آتش»
به طرز مسخره ای اداشو در آوردم
«مبادا با اون پسر بد رفتاری کنی، تو شهر صلح قطعا بازم بهشون برمیخوریم!»
کایا وقتی رفتیم تو کابین بهم گفت
«چشم قربان»شب کاپیتان برای ما و اون دوتای دیگه شام تدارک دید
وقتی ما رفتیم سر میز اونا اومده بودن
سر اون میز غذا های مهشری نبود ولی مشخص بود کاپیتان تمام سعیشو کرده
همه سر شام ساکت بودن
«خب، پس آواتار جدید شمایین»
نماینده یائو گفت
میخواد سر بحث رو باز کنه
منتظر جمله بعدیش موندم
«چطور به سه عنصر مسلط شدن ؟»
«خب ما بهترین استاد هارو از کشور های دیگه برای کورا آوردیم . البته بجز باد که ما باید براش نقل مکان میکردیم»
کایا گفت
«کورا، کی متوجه قدرتت شدی؟»
وزیر بازم پرسید
«خیلی طول نکشید ۵ یا ۶ ساله بودم اون روز وقتی تونستم با دستام آتیش رو به وجود بیارم پدر و مادرم خیلی شوکه شدن ، فکر میکردن بچه اونا نیستم ولی بعدش شک کردن و به نماینده های قبیله خبر دادن، اونجا اولین بار قدرتمو به کایا نشون دادم. از اون روز به بعد اون استاد آب من شد»اوه لعنتی ، واسه یه سوال کوچیک چقد توضیح دادم
جوری هم با ذوق توضیح می دادم حالا انگار اونا خیلی اهمیت میدن
نماینده جوری که انگار از حرفام لذت برده سرشو تکون می داد
شاهزاده هم ساکت بود ،واقعیت یا تضاهر اهمیتی نمیداد«اولین قدرتی که از خودت کشف کردی آتیش بود؟!»
بالا خره به حرف اومد«بله ، آتیش رو بهتر از بقیه عناصر کنترل میکنم»
سرمو بالا گرفتم و گفتم
«ماکو هم خیلی با استعداده شاید یه روز بتونید باهم دوئل آتش کنید»
یائو با خوشحالی گفت
«شاهزاده آتش افزار هستن؟؟!»
من با طعنه پرسیدم
انگار من الانشم وسط دوئلم
کایا با تعجب به من و بعد به ماکو نگاه کرد
«اوه ببخشید نمیدونستم ،اگه ایشون هم بخوان قطعا دوئل میکنیم »
«خیلی عالی میشه »
ماکو با لبخند گفت
YOU ARE READING
تقدیری دیگر از آواتار
Fantasyمطمئنم عاشق این داستان میشید😍 ✨⏳۷۰ سال از پایان جنگ میگذره...⏳✨ 1920s درست مثل گردش فصل ها گردش آواتار هم هست ،انسان هایی که توانایی کنترل هر چهار عنصر رو دارن بعد از مرگ هر آواتار ، طبیعت یه آواتار جدید رو انتخاب میکنه... آواتار جدید، کورا در حال...