داستان از نگاه ماکو:
داشتم ماجرای تاجگذاری و تله کشتی رو واسه بولین تعریف می کردم که آواتار و دوست جدی یش اومدن تو چایخونه
بهتر از این نمیشه
«شما هنوز حرکت نکردین؟؟!»
سعی کردم بد اینو نگم«خب مثل اینکه کاپیتان واقعا آذوقه هم نیاز داشت»
کورا گفت
پس اونم متوجه چاپلوسی های کاپیتان شده بود
«تو این فرصت که کشتی لنگر انداخته خواستم اینجا رو به کورا نشون بدم ... باید حدس میزدم توهم اینجا میای !!»
اون زنه گفت ، فکر کنم اسمش کایا بود. کایا بود؟ تا مطمئن نشدم با اسم صداش نمی کنم
بولین همینجوری ، ساکت و کنجکاو وایساده بود
«اوه با آواتار و دوستش آشنات کنم ، اینم بهترین دوستم ، بولین»«خوشبختم »
«سلام»
«اوه ، سلام راجبتون خیلی شنیدم ، آواتار کورا!!»
بولین گفت
اونقدرام تعریف نکردم بزرگش میکنه
«جدی؟!!»
کورا گفت ، انگار تعجب کرده بود
« من بولینم، صاحب اینجا»
کورا و دوستش تعجب کردن
« آاااااا ، پدر من شاگرد ژنرال آیرو بودن ، بعد از مرگشون اینجا به پدرم و بعد از پدرم به من و برادرم رسید»
شیرفهمشون کرد
همون لحظه کای از آشپز خونه اومد بیرون. البته مطمعنم اون وروجک همشو فالگوش وایساده
«سلام ، من کایم داداش کوچیک بولین ،به اون نگاه نکنین من نباشم اینجا یه شبه ورشکست میشه»
بعدش یه لبخند مسخره زد«یکم زیادی توضیح ندادی کای؟؟!»
بولین گفت
«چیه خب شما دوتا همش یا میرین مسابقه یا ولگردی»
KAMU SEDANG MEMBACA
تقدیری دیگر از آواتار
Fantasiمطمئنم عاشق این داستان میشید😍 ✨⏳۷۰ سال از پایان جنگ میگذره...⏳✨ 1920s درست مثل گردش فصل ها گردش آواتار هم هست ،انسان هایی که توانایی کنترل هر چهار عنصر رو دارن بعد از مرگ هر آواتار ، طبیعت یه آواتار جدید رو انتخاب میکنه... آواتار جدید، کورا در حال...