+ هی چانیولا اوضاعت چطوره؟!
- کامان خوش اومدی بکهیونی.
هم دیگه رو بغل میکنن و چانیول به عنوان میزبانِ استودیو نانوگی، بکهیون رو راهنمایی میکنه تا روی کاناپه بشینه. بکهیون هر از گاهی به استودیوی کوچیکش سر میزنه و هر بار با کادوهایی که میاره، دلگرمش میکنه.
+ اینا باید خیلی گرون باشن هیونا.
- پول درمیارم که خرجش کنم. اون کاپ کیکارو از مغازه ای که دوسش داشتی خریدم.
+ اونجا خیلی دوره!
- وقتی رانندگی میکردم و پلی لیست اهنگاتو روی شافل گذاشته بودم، همه چیز خیلی لذت بخش بنظر میرسید.
+ ممنونم اینا خیلی خوشمزن.
موهاش توسط انگشتهای بکهیون نوازش میشن و چشمهاش خسته بنظر میرسن.
- چیکار میکردی؟
+ ویدئو ادیت میکردم.
- برو به کارت برس بیبی.
+ تو مشکلی نداری؟ تنهایی و اینا؟
- نه مشکلی نیست. کاراتو انجام بده من راحتم.
چانیول لبخند میزنه و بعد از برداشتن خوراکیایی که بکهیون خریده، میره تا به کاراش برسه.ساعت ۲ صبحه. چانیول برمیگرده و بکهیون رو میبینه که روی کاناپه خوابش برده. یه ملافه برمیداره و روی بکهیون رو به ارومی میکشه تا سردش نشه. به صورت زیباش خیره میشه و زیر لب زمزمه میکنه:
+ دوست دارم، لاو.❤️
YOU ARE READING
Shots
Fanfictionاین بوک شامل شاتهاییه که بصورت رندوم مینویسم. کاپلها و ژانراش متفاوتن و امیدوارم دوسش داشته باشید. ووت و کامنت فراموش نشه و انرژیاتونو از من دریغ نکنید.💕 ممنونم، سئوهو.