────Story of My Life; 🏖💛
داستان زندگی من از بین شنهای گرم دریا شروع شد. درحالی که توی ساحلِ پهناور اون پارچه آبی قدم میزدم و هر از گاهی برمیگشتم تا رد پاهای برهنم رو روی اون شنها ببینم.
موج های کوچیک تا مچ پاهام بالا میومدن و دوباره عقب نشینی میکردن. تیشرت زرد رنگم با طرح مرغهای دریایی تزئین شده بود و با شلوارک جین ابی کمرنگی تصمیم گرفته بودم تا کمی قدم بزنم.
خورشید درخشان تر از همیشه بنظر میرسید و من بدون عینک افتابی یا هیچ وسیله محافظت کننده ای فقط به اینجا اومده بودم. دلم میخواست قدم بزنم چون تا چند لحظه پیش احساس خفگی و دلتنگی عجیبی داشتم. نمیتونستم توی کلبه چوبی کوچیکم دووم بیارم پس دست از نواختن گیتار برداشتم و سریع به ساحل اومدم. بزرگی دریا بهم حس خوبی میداد. حس ارامش و حس امنیت.
+هی بیون بکهیون، هی صبر کن بکهیون!
برگشتم و با ریز کردن چشمهام، سعی کردم تا شخصی که از دور میومد رو تشخیص بدم.
پارک چانیول؟
چانیول پسری بود که ماه قبل داشت توی همین دریا غرق میشد و نجاتش دادم.
+صبر کن بیون بکهیون...
از دور درحال دویدن بود و ایستادم. کم کم نزدیک شد و تونستم ببینم که از عینک افتابی و کلاه بزرگ حصیری استفاده کرده. قد بلند بود و چیزی جز یه مایو ابی اسمانی به تن نداشت. درست همرنگ ابی دریا.
با لبخند بزرگی نزدیک شد و ادای احترام کرد:
+آقای بیون، واقعا خوشحالم که میبینمتون! منو میشناسید؟
-البته یول، لطفا باهام رسمی نباش.
میخنده و چال عمیق گونش نمایان میشه. چالی که مطمئنا طالب یه بوسه گرم زیر این آفتاب درخشانه.
+آه بله بله، بکهیون شی. چرا کلاه نذاشتی؟ یا عینک نزدی؟!
-میدونی یول حوصله نداشتم... همینجوری اومدم یکم بچرخم. الانم میرم خونه اگه کاری نداشته باشی.
درسته که ادم درون گراییم اما سعی میکنم مودب باشم. چانیول پسر خون گرم و مهربونیه و چند بار بخاطر اینکه نجاتش دادم منو مهمون کرده.
+میری گیتار بزنی؟!
-چی؟! تو از کجا میدونی من گیتار میزنم؟!
چانیول به وضوح جا میخوره. من بیشتر عادت دارم که شبها گیتار بزنم و دیروز یکی از همسایه ها بهم گفت یه مردی شبانه توی تاریکی زیر پنجره اتاقم میشینه. یعنی اون شخص چانیوله؟!
+از... از ناخنات فهمیدم! چون بلندن!
-اوه!
یعنی چانیول در این حد دقیقه؟!
+بیا از این استفاده کن بکهیونی تو پوستت خیلی نازکه افتاب سوخته میشی.
چانیول کلاه حصیریش رو درمیاره و روی سر من میذاره. از جیب مایوش یه تیوپ قرمز رنگ خارج میکنه:
+میشه از این به دستت بزنم؟ که افتاب پوستتو نسوزونه؟!
به ارومی سرم رو تکون میدم و سایه بزرگ چانیول مانعی بین من و افتاب میشه. برای دیدن چهرش باید سرم رو بالا بگیرم و چانیول برعکس من عمل میکنه. مقدار زیادی از کرم ضد افتاب رو روی کف دست بزرگش میریزه و بازو و ساعد هام رو باهاش اغشته میکنه. دونه به دونه انگشتهام رو جا نمیندازه و حتی از زانو به پایینم رو هم کرم میزنه. بلند میشه:
+بکهیونی به صورتتم میزنم باشه؟ گونه هات سرخ شدن...
صداش همراه با موجهای دریا وارد گوشم میشن و چشمهام رو میبندم.
دوتا از انگشتهاش به نرمی روی پوست صورتم حرکت میکنن و زمان زیادی رو روی گونه هام سپری میکنه. چشمهام هنوز بستن و منتظرم که بهم بگه کارش تموم شده. پشت گردنم رو هم از دست نمیده و من به صدای نفسهای بلندش گوش میکنم. شاید دیگه صدای موج های دریا رو نمیشنوم؟
یکم میگذره و دستهایی رو روی پهلوهام حس میکنم. میخوام چشمهام رو باز کنم که چیزی روی لبم قرار میگیره و شوکه میشم!
فورا پلکهام رو باز میکنم و چشمهای بسته چانیول رو رو به روی خودم میبینم.
اون داره منو میبوسه؟!
برای چی؟!!!!!
لب پاییم کشیده میشه و چانیول بعد از یه بوسه ساده و معصومانه جدا میشه.
به ارومی فاصله میگیره و عضلاتش زیر نور افتاب برق میزنن.
قمقمه ای رو به طرفم میگیره و عینکشو روی چشمهام میزاره.
+ببخشید بکهیونی.
و فورا فرار میکنه!
عینک رو درمیارم و در قمقمه رو باز میکنم. کمی از مایع خنک داخلش مینوشم و لبخند میزنم.
موهیتو با تیکه های برگ نعنا و پالم لیمو نوشیدنی مورد علاقمه و چانیول اون رو برای من درست کرده.
اون پسر تا حالا خیلی از من مواظبت کرده. خیلی از شبهای سرد کنار ساحل نشستم و از سرما یخ میزدم ولی چانیول اومده و برام اتیش درست کرده. پتوی نرمی رو روی شونم انداخته و بهم چای گرم داده.
اون گرمای روزای سرد و خنکای روزای گرم زندگیمه.
داستان زندگی من تا حالا کسل کننده بوده.
یعنی میتونم داستان جدید و عاشقانه ای رو بسازم؟
YOU ARE READING
Shots
Fanfictionاین بوک شامل شاتهاییه که بصورت رندوم مینویسم. کاپلها و ژانراش متفاوتن و امیدوارم دوسش داشته باشید. ووت و کامنت فراموش نشه و انرژیاتونو از من دریغ نکنید.💕 ممنونم، سئوهو.