"جونگکوک"
"حال"نگاھم رو از موھاى قھوه اى رنگش مى گیرم كه زبون باز مى كنه و جملهش من رو از تمام خنكى ھاى دنیا متنفر مى كنه.
+ چه فرقى مى كنه وقتى نگاھت بوى منو مى ده؟
به نفس كشیدنم شك مى كنم، به زنده بودنم، به بیدار بودنم.
اصلا معنی نمی ده، هیچ کدوم از رفتارهاش معنی نمی ده. نمی خوام به هیچ چیز به خصوصی شک کنم ولی این دقیقا کاریه که الان دارم می کنم.اخمهام رو تو هم می کشم و بهش نزدیک تر می شم.
صدام پر از حرصه، پر از خواستن و نخواستن. اصلا نمی دونم از چی، فقط پره؛ اونقدری سنگین که به زور از گلوم بالا بیاد.-اسم کوفتی من چیه؟
سرش رو سمتم خم می کنه و دو طرف صورتم رو می گیره.
می خوام داد بزنم داری خفهم می کنی.
همتون دارین خفهم می کنین...
ولی صدام سنگینه، گیر می کنه بین فاصله ی دو تا دستهاش.+تهیونگ!
دستهاش رو از گردنم جدا می کنم.
نه که خنکیش رو نخوام...
سنگینه صدام، با اون حجم از لذت نمی تونه بیرون ریخته بشه.
اصلا اگر صدام از بین اون دستهای برفی رد بشه، لرز دست از سرش بر نمی داره.
می دونم.-شاعر نشو برام تهیونگ...اسم من چیه؟
دستهاش رو آزاد می کنه و بازهم پشت گردنم به هم گره می خورن.
انگشتهام از دور مچش سر می خورن و پایین می اُفتن.
من خیلی وقتت تسلیم سرما شدهم.
نگاهش رو از چشمهام می گیره و با خنثی ترین لحن ممکن زمزمه می کنه.+جونگکوکی...
آخر اسمم رو به طرز تهوع آوری می کشه.
واقعا نمی دونم اینجا چه خبره.
نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت...
صدام تسلیم سرمای دستهاش می شه، لرزون.-یادت اومده؟ همه چی رو یادت اومده؟
می خنده و انگشتهاش رو پشت گردنم بالا و پایین می کنه.
واسه همین خوشحاله...
یادش اومده.
اگه یادش اومده چرا اونطوری به من نگاه می کنه؟+همه چی که نه...
اخم هام به هم نزدیک و دور می شن. اینها هم نمی دونن باید چه حسی داشته باشن، از من چه توقعی می ره؟
نفس عمیقی می کشه.+بعضی چیزها.
بعضی چیزها یعنی چی؟ یعنی اسمم رو می دونی ولی دیگه بوی آزادی نمی دم؟ یعنی خنکم می کنی و عاشق تابستون می شی؟
یعنی...
یعنی چی؟نگاه پایین افتادهم رو به چشمهاش می رسونم.
چشمهاش تهیونگ کم داره و صدای من گرما، می لرزه.
می لرزم ولی می ارزه، به اون دستها می ارزه.
YOU ARE READING
Choice
Mystery / Thriller• Name: Choice • Couple: VKook • Writer: Raven • Summary: راه ها جدا و مقصد یکی بود... تو چشمهای تکتک آدمهای این خراب شده می دیدم که چندان از اینجا بودنشون ناراضی نیستن. از بین اون همه آدم من سراغ کسی رفتم که ته تحملش خاطرات یک روز بود. همه دلشو...