درسته وجوده فلیکس با عشق بی انتهاش نسبت به هیونجین پر شده بود. با عشقی که هر لحظه بیشتر از قبل قلبش رو تسخیر میکرد! اما آیا همیشه قرار بود وجوده عشق برای آدمها خوب باشه؟.. خصوصا برای فلیکسی که وجود قشنگش در حال پژمرده شدنه گل های امیدش روز به روز از شاخهی زندگیش جدا میشه. چرا هیونجین متوجه نمیشد داره چه فرشتهای رو از دست میده!؟... هیونجین: بهتره این بازی مسخره رو تمومش کنی. نزار دوستیمون گند بخوره توش فلیکس! فلیکس درحالی که اشک توی چشماشو پرکرده بود سعی کرد بغضشو فرو ببره: عشق من نسبت به خودت یه بازی مسخرس؟