✿ Little Merman 1

16.1K 1.3K 202
                                    

نویسنده :

هرکسی که اونجا بود میتونست کلافگیه تهیونگ رو بخاطر حرفای جیمین متوجه بشه، دیگه نتونست اجازه بده گوشاش همچین حرفای تخیلی رو بشنوه.
دستاشو روی گوشاش فشار داد و بلند داد زد

:جیمینااااااا ساکت شو، چیزی زدی؟؟ کدوم احمقی با چشمای خودش پری دریایی هارو دیده که تو از وقتی که ما اومدیم توی کشتی داری پشت سرهم ازشون حرف میزنی؟!

جیمین هم عصبی از قطع شدن حرفاش جواب داد:یعنی چی؟؟ تو از کجا انقدر مطمئنی که وجود ندارن؟؟!!

تهیونگ خوشحال از قطع کردن بحث جیمین دستاشو از روی گوشاش آورد پایین و گفت :آخه محض رضای فاک هیچکس اونارو از نزدیک ندیده.

جیمین : ولی..
یونگی :جیمینا اشکال نداره ول کن، بعدا دربارش حرف میزنیم
بازم پریدن وسط حرفاش.

جیمین ناراحت از رفتاراشون دست به سینه تکیه داد به صندلی که روش نشسته بود.

اما تهیونگ نمیتونست بزاره جیمین از دستش ناراحت بشه :هیییی نگاش کن، چقد لوسه باشه بابا اصلا پری دریایی ها واقعین باشه؟؟؟ باشههه؟

جیمینم نمیتونست با دوست چندین و چند سالش قهر کنه.

+باشه ، خایمالی نکن.

تهیونگ متعجب از حرف جیمین داد زد :چییییی؟؟؟ به چه جرعتی...
حرفشو قطع کرد و پرید رو جیمین تا با کشیدن موهاش تلافی کنه.
.
.
.
اونشب هم با تمام شوخی ها و خنده هاشون تموم شد و تهیونگ کشتی رو به سمت ساحل برد تا دوستاشو پیاده کنه.

یونگی بعد از رد شدن از آب و رسیدن به پل چوبی ایستاد و پرسید: تو میخوای بمونی؟؟
تهیونگ دستاشو تو جیبش برد و سعی کرد ناراحتیشو زیاد بروز نده.

تهیونگ : آره هیونگ، با مامان و بابام دعوام شده دوست ندارم فعلا برگردم خونه، راستی دفعه ی بعد بقیه ی هیونگا رو هم بیار.

یونگی : باشه حتما، حواست به خودت باشه پسر، فعلا
جیمین :فعلا
تهیونگ دستشو به نشونه ی خداحافظی بالا گرفت و آروم جواب جیمین و یونگی رو داد :فعلا

دوباره کشتی رو روشن کرد تا برگرده وسط آب.

بعد از رسیدن به موقعیته مورد نظرش کشتی رو خاموش کرد و نشست روی صندلی تا آرامشی که با دعواش با خانواده از دست رفته بود دوباره برگرده.
.
.
.

جونگکوک : ماماااان؟ من یکم میرم بگردم باشه؟؟

مامان جونگکوک نگران از بابت روحیه لطیف و بچگونه ی جونگکوک جوابشو داد :باشه پسرم، فقط حواست رو جمع کن، لطفا مراقب خودت باش. درسته که شب شده اما صیادای حریص هنوز هم روی آب منتظرن.

جونگکوک خسته از تذکر های همیشگی مادرش هوفه ای کشید و به سمت جایی که میخواست حرکت کرد.

Little MermanWhere stories live. Discover now