✿ Little merman 15

4.8K 679 99
                                    

"جونگکوک بیا بریم بخوابیم
بلندشو بیب حتما خسته ای"

جونگکوک که تو بغل یونگی پخش شده بود سرشو از بین گردنش بیرون آورد و با چشمای اشکیش به تهیونگی که روبروش ایستاده بود خیره شد

"بلند شو...هق...چی؟! بیب چیه؟!
اصا میخوام برگردم پیش مامان و بابام، لطفااا"

دوباره نق زد و به قصد برگردوندن سرش سرجای قبلیش سمت یونگی رفت که قبل از اون تهیونگ دستاشو دور کمرش حلقه کرد و از یونگی که بی توجه داشت تلویزیون نگاه میکرد جداش کرد

"باشه جونگو میری پیش مامان و بابات
بیا الان بخوابیم، باشه؟ "

در اتاقو باز کرد و بعد از بستنش سمت تخت رفت

جونگکوک با شنیدن موافقت تهیونگ ناباورانه
نگاش کرد

"چ...چی؟!یعنی میخوای...ب... هق...برم گردونییی؟!"

دوباره با یادآوری موافقتش گریه هاش شدت گرفت

دستای تهیونگو از زیر بغلش باز کرد و خودشو رو تخت پرت کرد

"اصا همین الان...هق...منو برگردون
تو منو دوست نداریییی"

تهیونگ خسته از سروکله زدن با پری مست لباساشو از توی کمد درآورد و کنار جونگکوک روی تخت نشست

"بلند شو جونگو بیا لباساتو عوض کنیم
هیییی"

با ندیدن حرکتی از طرف جونگکوک سمتش خم شد بعد از بوسه ی آروم و چند ثانیه ای که روی گونش
گذاشت همراه با گرفتن دوطرف کمرش از حالت درازکش درش اورد و روی تخت نشوندش

اشکاشو با دستاش پاک کرد و با کمک خود جونگکوک که حالا آروم تر شده بود لباساشو
تنش کرد

چونشو با دستش گرفت و به چشماش خیره شد

"اولین و تنها اتفاق خوبی که توی زندگیم افتاده اومدن تو توی قایقم بود "

درحالی که جونگکوک هم با چشمای براق و درشتش
بهش خیره بود گفت و آروم لباشو بوسید

"...هی ای..این چی بود "

تهیونگ با دیدن گونه های سرخ
و شنیدن لرزش صداش خنده ای کرد و بلند شد تا چراغای اتاقو خاموش کنه

"بهش میگن بوسه، کسایی که همو دوست دارن انجامش میدن "

روی تخت دراز کشید و جونگکوکو با اون قیافه ی کیوت و متفکرش تو بغلش گرفت

همونجور که جونگکوکو تو بغلش گرفته بود چشماشو بست تا بخوابه

اما فکر کردن به آخرین حرف تهیونگ باعث شد جونگکوک با چشمای درشتش به گلوی تهیونگ خیره بمونه

"تو دوسم داری؟! "

آروم بی توجه به سوالی که آروم پرسیده بود دستشو به سمت سیبک گلوش برد و انگشتشو روی اون برآمدگی کوچیک فشار داد

Little MermanDonde viven las historias. Descúbrelo ahora