✿ Little merman 17

4.2K 660 100
                                    


"لعنتی میدونستم تو و اون دارید یه چیزیو قایم میکنید ، پس اون واقعا یه پ...پری دریاییه"
.
.
.

از وقتی که مایک رو دم در خونه دیده بود
استرس داشت و میدونست قراره یه گندی بزنه

وقتی صدای مایک رو از پشت سرش شنید حس کرد تمام ناراحتیش برای دور شدن از جونگکوک و فضولی های بیش از حد مایک ، همه و همه قدرتی شدن تا تهیونگ باهاش احساساتشو خالی کنه

چشماشو بست و بعد از پنج شش ثانیه مکث و کشیدن نفس عمیق برای کنترل کردن اشکاش
با قدمای محکم برگشت سمت مایک و مشتی که به اندازه ی پتک سنگین شده بودو تو صورتش فرود آورد

مایک با تعجب از حرکت یهوییه تهیونگ روی زمین افتاد و انگشتشو به بینیش که حالا خونریزی کرده بود کشید

بعد از دیدن خونی که روی دستش کشیده شده بود
با پوزخند نگاهی به تهیونگ که بالای سرش ایستاده بود کرد و دستاشو روی زانوهاش گرفت و بلند شد

تهیونگ همچنان دستاشو کنار بدنش مشت کرده بود و نفس های عمیق میکشید تا بتونه عصبانیتشو کنترل کنه

"یا از اینجا گم میشی
یا یکاری میکنم این آخرین پوزخنده زندگیت باشه
مایک گمشو
لعنتی تو چی میخوای؟! دردت چیه "

با داد تو صورتش فریاد کشید

"تازه قراره زندگیه جدیدی رو شروع کنم
میدونی آخه قراره پول زیادی گیرم بیاد "

مایک نگاهی به چشمای قرمز تهیونگ کرد و نزدیک تر رفت

"آییش یعنی انقدر روش حساسی؟!
اینارو ول کن مهم نیست...
تو میدونی پول ی پری خوشگل که پولکای باارزشی
داره چقدره؟ "

تهیونگ با شنیدن جمله ی آخر مایک قهقه ای کرد و عصبی موهاشو عقب داد
مایک همونجور گنگ داشت نگاهش میکرد

بعد از اتمام خنده هاش بی معطلی دستشو بین موهای مایک برد و بعد از مشت کردنشون سرشو
به کاپوت ماشین کوبید

مایک دستاشو به مشت تهیونگ بین موهاش رسوند تا بتونه بازشون کنه

"لعنتی ولم کن
میکشمت صبر کن و ببین...آخ"

هنوزهم سرش به کاپوت چسبیده بود
اون لحظه تهیونگ قدرتی گرفته بود که حتی احساس میکرد قابلیت له کردن پسر روبروشو داره

نزدیکش شد تا حرفاشو خوب بشنوه

"خوب گوش کن ببین چی میگم
فعلا کسی که به جون دادن نزدیکه تویی لاشخور
همین الان تن لشتو از اینجا گم میکنی و میری
هیچوقت هم نه به من و نه به جونگکوک نزدیک نمیشی
شنیدی یا نه ؟!
اگه یکبار دیگه نزدیکمون ببینمت یکاری میکنم مرگ بشه آرزوت بی مصرف "

سرشو از کاپوت جدا کرد و بدنشو محکم به سمت زمین هل داد

مایک عین خیالش نبود
اون زهرشو ریخته بود
حالا فقط منتظر بود تا نتیجش خودشو نشون بده

Little MermanWhere stories live. Discover now