✿ Little merman 9

6.5K 965 153
                                    

دیشب بعد از یکساعت خداحافظی با تهیونگ برگشته بود توی آب و حالا هم اینجا بود، روبه روی دوستاش
ماهی های قرمزی که بالاخره بعد از چند روز دیده بودشون.
تهیونگ هم برگشته بود خونش ولی قبل از اینکه بره به جونگکوک قول داده بود که برمیگرده و با خودش میبرتش.

خیلی دوست داشت تا برای همیشه پیش تهیونگ بمونه ولی با این حال بازم نمیتونست بیخیال مامان و باباش بشه ، ای کاش میتونست راضیشون کنه تا بره پیشه تهیونگ و در هفته دو سه بار برگرده توی آب تا هم ماهی های کوچولوی قرمزش و هم مامان و باباشو ببینه.

میدونست که همچین چیزی امکان پذیر نیست ولی اگه میتونست راضیشون کنه عالی میشد ، مگه نه؟

بالاخره از دوستاش دل کند و به کشتی برگشت، به اندازه ی کافی مادرش برای غیبتش دعواش کرده بود.

______________________________________

(خونه تهیونگ)

از وقتی برگشته بود خونه مدام
درحال دویدن بودن.
لباساش رو تختش ریخته بودن،ظرفا و لیوانا روی سینک و اپن بودن خلاصه که هرچی استفاده میکردو انداخته بود اینور اونور اما حالا دیگه فرق داشت
میخواست یه پری زیبا به اسم جونگکوکو بیاره پیش خودش دیگه مجبور بود همه جارو تمیز کنه.

قطعا اگه نمیخواست جونگکوکو بیاره پیش خودش هیچوقت دست به سیاه و سفید نمیزد.
(مث خودمه 😂)

بعد از اینکه آشپزخونه و هال رو تمیز کرد.
(دیگه نمیگم اتاق نششششیمن 😶🙌)

رفت تو اتاقشو سیل لباساشو از رو تختش مرتب توی کمد زاشت.

اوه
باید حمومش رو هم مرتب میکرد
از اونجایی که قرار بود پری کوکو رو بیاره پیش خودش شاید به غیر از وقتایی که میخواد حمومش کنه نیاز داشته باشه بره توی آب.

تمیز کردن خونه تقریبا یکساعتو نیم طول کشید بعد
رفت تو آشپزخونه و قهوه سازشو روشن کرد.

خوردن قهوه و استراحتش ربساعت طول کشید
بعد از اون کلید و سوییشرتشو برداشت، میخواست بره فروشگاه تا خوراکی و چیزایی که میدونست نیاز داره رو بخره.

بعد از اون هم وقتش بود که بره دنبال جونگکوک.

___________________________________

تقریبا بیست دقیقه ای میشد که توی آب نزدیک اسکله همونجایی که با تهیونگ قرار زاشته بود منتظر بود .

خیلی خوشحال بود که میخواد جایی که تهیونگ زندگی میکنه رو ببینه ولی این باعث نمیشد که از استرسش کم بشه.
برای اینکه بتونه از کشتی (خونشون) بزنه بیرون کلی داستان برای مامانش تعریف کرده بود.
گفته بود میخوام برم خونه ی دوستمو ببینم ولی نگفته بود که دوستم یه انسانه

همینجور که داشت فکر میکرد صدای دویدن یک نفر روی چوب های اسکله به گوشش خورد
از ترس اینکه کسی ببینش سریع رفت زیر آب و پشت چوب های اسکله که توی آب بودن قایم شد.

Little MermanTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang