✿ Little merman 4

7.5K 1.1K 189
                                    

واقعا نمیفهمید، مگه میشد یه همچین اتفاقی بیفته؟!
پریا پا دارن؟!؟!

اینکه پری دریایی ها وجود دارن خودش عجیب بود و اینکه پا دارن عجیب تر.

همینجور ایستاده بود و پاهای جونگکوک هنوزم دور کمرش بود ولی یه فرقی با چند دقیقه پیش داشت؟!

داشت میلرزید.

"هیی، تو سردته؟داری میلرزی باید برات پتو بیارم "

همینکه خواست اون پری رو بزار روی مبل جیغش بلند شد.
" نه نه نه ازت خواهش میکنم پتو نمیخوام فقط ولم نکن باشه؟"

تهیونگ :

وا چرا اینجوری میکنه؟!
یعنی...
آهااااا، چرا زودتر متوجه نشدم.

"نگران نباش نگات نمیکنم فقط میخوام برات پتو بیارم "

نویسنده:

جونگکوک خوشحال از اینکه نیاز نبود خودش مستقیم موضوع رو بهش بگه خوشحال شد، بالاخره حلقه دستشو از دور گردن تهیونگ باز کرد و اجازه داد بزارش روی مبل.

"الان میام"

برخلاف میل باطنیش نگاهش نکرد و بدوبدو از پله ها بالا رفت تا براش لباس بیاره.

درهمین حین جونگکوک روی مبل نشسته بود و پاهاشو جمع کرده بود تا از دیده شدن اعضای خصوصیه بدنش جلوگیری کنه.
انقد محکم دستاشو دور زانوهاش گرفته بود که احساس میکرد عضله های دستش گرفته.

داشت درباره اتفاقات چندلحظه پیش فکر میکرد که صدای تهیونگ اونو از افکارش کشید بیرون.

"فکر میکنم برات خیلی بزرگ باشن ولی خب فقط همینا رو دارم "

اینا چین؟
سوالی که با دیدن چیزای توی دست تهیونگ به ذهنش اومد رو خیلی آروم به زبون آورد.

"اینا چین؟؟!! "

تهیونگ کنارش نشست تا با حوصله براش توضیح بده.

"اینارو مثل من میپوشی تا بدنت پوشیده بشه "

جونگکوک با چشمای متعجب و درشتش داشت مثل لیزر لباسا رو چک میکرد.

"من اینارو نمیخوام، نمیدونم باهاشون چیکار کنم بلد نیستم "

تهیونگ از فوق کیوت بودن پری خندش گرفته بود.

"اشکال نداره بهت یاد میدم ، دستاتو بردار "

اوه اوه اوضاع خطری بود و جونگکوک این رو حس میکرد.
اگه دستاشو برمیداشت اونوقت اون چیز که اسمشو نمیدونست معلوم میشد.
نمیدونست چیزه خوبیه یا بد اما حس خوبی نسبت به دیده شدنش توسط بقیه نداشت.
ترجیح میداد با جمع کردن پاهاش تو شکمش بپوشونتش.

"نمیخوام، دستامو برنمیدارم "

تهیونگ هم هیجان زده شده بود و هم خوشحال، یه پری دریایی پیشش بود و این قطعا خوشحال کننده بود.

Little MermanWhere stories live. Discover now