✿ Little merman 6

7.9K 1K 229
                                    


تقریبا از وقتی که جونگکوک چشماشو باز کرده بود استرس داشت.
قرار بود آدمای دیگه ای رو به غیر از تهیونگ ببینه و این بدجور ضربان قلبشو ناآروم میکرد اما هیچکاری نمیشد کرد چون دقیقا نیم ساعته پیش تهیونگ با جیمین تماس گرفته بود و بهش گفته بود با هیونگا بیان قایق چون قراره یکی رو بهشون معرفی کنه.

وقتی که تهیونگ چهره ی ناراحته جونگکوکو دید نتونست ازش دلیلشو نپرسه.

"چیشده جونگکوک؟؟ از چیزی ناراحتی؟ "

جونگکوک هم از صبح که بیدار شده بود گوشه ی مبل نشسته بود و پتوی نازکی روی پاهاش انداخته بود.

"ن...نه، فقط چیزه یه سوالی داشتم "

به جونگکوک نزدیکتر شد تا پری کوچولو راحتتر حرفشو بزنه.

"باشه، میشنوم "

نمیدونست بگه یا نه، شاید تهیونگ از این طرز فکرش درباره ی دوستاش ناراحت میشد ولی نمیتونست بیخیال پرسیدنش بشه.

"م...میخواستم بدونم دوستات آدمای خوبین؟!؟ یعنی چیزه...منظورم اینه که...
تهیوووننگگگ، من میترسم خب، لطفاااا میشه برگردم خونم؟؟"

تهیونگ درکش میکرد وقتی که خودش هم میخواست آدمای جدید ببینه استرس میگرفتش دیگه چه برسه به همچین پری زیبایی که برای آدما اینهمه سود داره.
اما از بابت هیونگاش خیالش راحت بود، قطعا اونا هیییچوقت قرار نبود جونگکوک رو به سازمان لو بدن.
باید از علاقه ی جیمین به پری دریایی ها براش میگفت تا شاید خیالش راحت بشه.

رفت نزدیکتر و دستاش نرم و لطیفه پری رو بین دستای خودش گرفت تا بتونه کمی بهش آرامش بده، جونگکوک سرشو آورده بالا تا فاصله ی کمش با کسی که چندروز بود جایگاه خاصی توی زندگیشه پیدا کرده بود رو اندازه بگیره.

"نیازی به ترسیدن نیست کوک قرار نیست از طرف اونا بهت آسیبی برسه، تازه من یه دوستی دارم که اسمش جیمینه... "

یکم سرشو برد عقب تا بتونه چشمای درشت و منتظره جونگکوکو ببینه.

"آممم، داشتم میگفتم،آره یه دوستی دارم که اسمش جیمینه و بشددددت عاشق پری دریایی هاست و کلی اطلاعات دربارشون داره بهت قول میدم که هیچوقت از طرف اونا اذیت نشی باشه؟؟ "

بعد از اینکه حرفاش تموم شد چشماشو از نگاه خیره ی جونگکوک گرفت و روشو برگردوند.
نفس عمیقی کشید تا بتونه خودشو کنترل کنه.

" واقعا؟ این که خیلی خوبه که، یعنی با من دوست میشه؟؟؟هاااا؟؟؟"

دوباره به تهیونگ نزدیک شد تا جوابشو بشنوه.

"آا...اره حتما چرا که "

داشت به لبخند ذوق زده ی جونگکوک نگاه میکرد و بدون اینکه متوجه لبخند خودش هم بشه گوشی رو که داشت زنگ میخورد رو از روی میز برداشت.

Little MermanWhere stories live. Discover now