✿ Little merman 11

5.5K 902 118
                                    

همشون توی نشیمن نشسته بودنو فیلم میدیدن
اما مثل اینکه جونگکوک خیلی راضی بنظر نمیرسید.

"این خیلی زشته "

درحالی که روی مبل دراز کشیده بود و سرشو روی پاهای تهیونگ زاشته بود ، مدام نق میزد.

تهیونگ وقتی کلافگیه جونگکوکو دید فکر کرد که شاید خوابش میاد.

"میخوای ببرمت توی اتاق تا بخوابی؟ "

جونگکوک خسته نبود فقط دلش برای مامان و باباش تنگ شده بود و دلش میخواست بره تا ببینتشون اما میترسید...

میترسید اگه به تهیونگ بگه، به دریا برش گردونه.

دوست داشت مامان و باباشو ببینه اما نه به قیمت ندیدن تهیونگ.

انقدر به این موضوع فکر کرد که دیگه کلافه شد.

"من خوابم میاد تهههه "

تهیونگ بی معطلی بلند شد و جلوی جونگکوک نشست.

"زودباش بپر بالا کیوتک "

با خنده به کمرش تکیه داد و دستاشو دور گردنش قفل کرد.

"برییییییم "

وقتی که مطمئن شد جونگکوک جاش امنه،
بلند شد و بدو بدو درحالی که سعی داشت صدای هواپیما از خودش دربیاره سمت اتاق دوید.

"وات د فاااااک تهیونگ حالت خوبه؟ "

یونگی که از این حرکت تهیونگ تعجب کرده بود ازش پرسید ولی دیگه کار از کار گذشته بود چون در اتاق بسته شده بود.
.
.
.
"میخوای بازی کنیم؟ "

تهیونگ ازش پرسید تا شاید بتونه حالشو عوض کنه.

جونگکوک برای بار دهم مخالفت کرد.

"میخوام اینجارو ببینم "

دستشو سمت میز کنار تخت برد تا منظورشو برسونه.

"باشه، مشکلی نیست"

از اونجایی که جونگکوک قبلا اونجارو نگاه کرده بود و یدونه برق لب پیدا کرده بود بنظرش چیزای باحال دیگه ای هم اونجا وجود داشت که دلش میخواست ببینه.

بلافاصله بعد از اینکه کشوی عسلی رو کشید چشمش به کلی چیزای رنگی رنگی خورد.

"وااااووو اینارو نگا کن تهیونگ ببینشون"

تهیونگ حدس زد که منظورش چی میتونه باشه بعد از اینکه سرشو بلند کرد و توی کشو رو دید مطمئن شد که درست حدس زده.

تقریبا دو هفته ی پیش جیمین خواهرشو با خودش آورد بود خونه ی تهیونگ و اونم همه ی لاکاشو از توی کیفش دراورده بود و پخش کرده بود گوشه و کنار خونه.

لبخندی به ذوق جونگکوک زد و پلاستیکی که توش پر از لاک با رنگهای مختلف بودو ازش گرفت.

Little MermanDonde viven las historias. Descúbrelo ahora