دو ماه !
اره دو ماه و تقریبا شش روز از قرار دادم گذشتهاما هیچی برای من تکراری نیست !
همه چی همونجوریه که میخوام انگار قبل از من فکرمو میخونه , اون حواسش به من هستبه غذا خوردنم , به ورزش کردنم به اینکه سالم بمونم
گاهی که نمیتونم برم سر کار نیازی نیست براش بهونه بیارم اون تمام حرف های صادقانه رو قبول میکنه اون ....اعتماد میکنه و من هیچ وقت نمیخوام اعتمادشو از دست بدم پس .... هیچوقت دروغ نمیگماما خیلی چیزارو نمیگم , مثلا اینکه میخوام بهم لبخند بزنه , برام از اتفاقایی که براش میفته بگه
بغلم کنه و غر بزنه چقدر سر کار خسته میشهدرسته اون پیشم نمیخوابه اما اون خیلی دوست داشتنیه
نه ...منظورم اینه , اون واقعا فوق العاده اس ...اره .درسته سر کار نرفتم اما حدس بزنین کجام?
اره خونه ی پدر و مادرم , چرا?فقط بهم گفت بهتره برم و تا شب اینجا باشم , حتی بهونه نیاورد که این برات بهتره , برو اونا دلشون تنگ شده
خیلی ساده گفت تا چند روز برنگرد .نکنه این همون شروع سرد شدن تو روابطه ... رابطه?
درسته , این یه رابطه نیست ...این فقط یه قراردادهاما یه جای کار میلنگه
صبح یکی بهش زنگ زد و اونو عصبی کرد , مدام داد میزد نباید قبل ماه چهارم باشه
اما چی شده ? چه اتفاقی افتاده که نباید الان میفتاد !:لویی?
سرمو بلند کردمو به پدرم که به در اتاقم اویزون شده نگاه کردم
واقعا اویزون شده
:هوم?
:عا ...حالت خوبه? ... مریض نیستی? مثلا افسردگی ! همه چی مرتبه?
آه ...همیشه میدونستم حتی اگه سر به هوا هم که باشن بازم خانواده قبل از بقیه میفهمن تو یه چیزیت هست
:چطور مگه?
:اخه ۳۸ دقیقه اس رو تختت نشستی , خیره شدی به یه نقطه و ... نه پورن نگاه کردی نه دستت تو شلوارته ...نگران شدم
مهم نیست چرا پدر من ۳۸ دقیقه ی فاکی اویزون به در فاکی منو میپاییده
مهم اینه ...:wtf dad?!
:چیه , اینجوری نرمال نیستی ...خودت نیستی
:معیار نرمال بودن من دست تو شلواره? ... میشه لطفا بری بیرون ?
:باشه ولی ...یه چیزی برای شام سفارش بده حالا که دستت ...بند نیست
:هه هه ... ...چی ? شب شد ?
به ساعتش نگاه کرد و بلاخره در و ول کرد
:ساعت ۱۸ , تا از مادرت بپرسی چی میخواد و خودت تصمیم بگیری به علاوه ی ترافیک امروز که وحشتناکه فکر کنم بتونیم ۱۹ شامو بخوریم
YOU ARE READING
Me & You
Fanfiction❌COMPLETE❌ Edward styles💚 Louis 💙 ژانر :طنز _رومنس اجتماعی این داستان زندگی من با یه دیوونه اس میخوای بخونی?