What's going on ?

891 206 213
                                    

دو ماه !
اره دو ماه و تقریبا شش روز از قرار دادم گذشته

اما هیچی برای من تکراری نیست !
همه چی همونجوریه که میخوام انگار قبل از من فکرمو میخونه , اون حواسش به من هست

به غذا خوردنم , به ورزش کردنم به اینکه سالم بمونم
گاهی که نمیتونم برم سر کار نیازی نیست براش بهونه بیارم اون تمام حرف های صادقانه رو قبول میکنه اون ....اعتماد میکنه و من هیچ وقت نمیخوام اعتمادشو از دست بدم پس .... هیچوقت دروغ نمیگم

اما خیلی چیزارو نمیگم , مثلا اینکه میخوام بهم لبخند بزنه , برام از اتفاقایی که براش میفته بگه
بغلم کنه و غر بزنه چقدر سر کار خسته میشه

درسته اون پیشم نمیخوابه اما اون خیلی دوست داشتنیه
نه ...منظورم اینه , اون واقعا فوق العاده اس ...اره .


درسته سر کار نرفتم اما حدس بزنین کجام?
اره خونه ی پدر و مادرم , چرا?

فقط بهم گفت بهتره برم و تا شب اینجا باشم , حتی بهونه نیاورد که این برات بهتره , برو اونا دلشون تنگ شده
خیلی ساده گفت تا چند روز برنگرد .

نکنه این همون شروع سرد شدن تو روابطه ... رابطه?
درسته , این یه رابطه نیست ...این فقط یه قرارداده

اما یه جای کار میلنگه
صبح یکی بهش زنگ زد و اونو عصبی کرد , مدام داد میزد نباید قبل ماه چهارم باشه
اما چی شده ? چه اتفاقی افتاده که نباید الان میفتاد !

:لویی?

سرمو بلند کردمو به پدرم که به در اتاقم اویزون شده نگاه کردم

واقعا اویزون شده

:هوم?

:عا ...حالت خوبه? ... مریض نیستی? مثلا افسردگی ! همه چی مرتبه?

آه ...همیشه میدونستم حتی اگه سر به هوا هم که باشن بازم خانواده قبل از بقیه میفهمن تو یه چیزیت هست

:چطور مگه?

:اخه ۳۸ دقیقه اس رو تختت نشستی , خیره شدی به یه نقطه و ... نه پورن نگاه کردی نه دستت تو شلوارته ...نگران شدم

مهم نیست چرا پدر من ۳۸ دقیقه ی فاکی اویزون به در فاکی منو میپاییده
مهم اینه ...

:wtf dad?!

:چیه , اینجوری نرمال نیستی ...خودت نیستی

:معیار نرمال بودن من دست تو شلواره? ... میشه لطفا بری بیرون ?

:باشه ولی ...یه چیزی برای شام سفارش بده حالا که دستت ...بند نیست

:هه هه ... ...چی ? شب شد ?

به ساعتش نگاه کرد و بلاخره در و ول کرد

:ساعت ۱۸ , تا از مادرت بپرسی چی میخواد و خودت تصمیم بگیری به علاوه ی ترافیک امروز که وحشتناکه فکر کنم بتونیم ۱۹ شامو بخوریم

Me & YouWhere stories live. Discover now