Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
هی ... اره این منم , لویی تاملینسون تو یه خانواده ی کاملا مرفه و خوب بزرگ شدم
پدرم یه برنامه نویسه شرکت های مختلفه , بدون زحمت میشینه پشت میز کارش چند بار میزنه رو کیبوردش و میلیونی پول در میاره
مادرم ... اون صاحب برند الینه , فقط با برش چند متر پاچه کلاه سر مردم میذاره و به اسم مد و فشن اونارو قالب میکنه به ملت
شاید همین تنبلی پدرم و پرکار بودن مادرم باعث شد تک فرزند باشم و اصلا حس خوبی نداره , همیشه دوست داشتم یه برادر یا خواهر که از خودم بزرگتر باشن ...مراقبم باشن موقع برگشتن از مدرسه بغلم کنن ... مامان ازمون فیلم بگیره میداشتم اما خب ...نشد .
مطمئنم گشادی پدرم رو به ارث بردم چطور !?... اوکی شاید باورتون نشه ولی تو سن ۲۴ سالگی هنوز بیکارم تو این ایالت هیچکس بیکار نیست مگه اینکه خودش نخواد ولی من میخوام شاغل باشم اما نشد
اینطور نیست که تلاش نکرده باشم نه , من همه جا در حال تلاش کردنم , خیلی سخت مخصوصا با دستام
اوکی قبل اینکه اون بحث و باز کنم بهتره بدونید من گی ام یکی از دلایلی که معمولا کارفرماهام منو بیرون کردن همین بود
اما دلیل مهم تر این بود که ...
یه لحظه صبر کنید گوشیم داره زنگ میخوره
:اهم ...الو ?
:اقای تاملینسون ? لویی تاملینسون
:بله ...خودم هستم
:مدیر بخش فروشندگی وال مارت های one , جان مک کین هستم , ایا مایل هستین برای ما کار کنین ?
من و میگین ! نفسم حبس شده بود ... کی بود که درمورد اون فروشگاه های زنجیره ای غولپیکر که حتی تا خاورمیانه هم شعبه دارن نشنیده باشه اما ... من ! اینا عقلشونو از دست دادن ... اصلا منو از کجا پیدا کردن که بدون درخواست کار بهم زنگ زدن و ...
:اقای تاملینسون پشت خط هستین ?
:عا..آره .یعنی پشت خط آره ... میشه بگین اصلا منو از کجا میشناسین ? این خیلی عجیبه
