louis and one Walmart

1.2K 262 474
                                    

خب , خبر خوب اینکه من یادم اومد که ساعت 9 باید میرفتم ساختمون one 

خبر خوب دیگه اینکه الان ساعت 9:40 دقیقه اس ... الان یادم اومد و خب مطمئنم کارم مالیده

حس عجیبی دارم شبیه کسی که دست رد به سینه اش زدن , افسردگی دوره ای !

سرمو رو میز گذاشتمو به انتهاش نگاه کردم , نقشه ی شماره ی یک ... زنگ بزنم و بگم برام مشکل پیش اومد ? ... مگه مدرسه اس لویی ?

اوکی , زنگ بزنمو بگم اولش خواستم نیام ولی بعد نظرم عوض شد ?

بگم مریض شدم ? ... شاید بهتره یکم فلفل بخورم تا گلوم درد بگیره .

خواستم برم سمت آشپزخونه که گوشیم زنگ خورد
این دیگه کیه !

:الو ?

:صبح بخیر اقای تاملینسون , من شرکت نبودم شما اینجایید ?

:نه

محکم زدم تو دهنم خاک تو سرت چرا انقدر احمقی! خب طرف داره میگه شرکت نبوده ... میتونستم خالی ببندم که من اومدم نبودین برگشتم

:جدی?

خواستم دهن وا کنم و نقشه ی فتیر شده امو عملی کنم که طرف خیلی سریع بقیه ی حرفاشو زد

:خب بهتون تبریک میگم , صداقت یکی از مشخصه های اصلی فروشنده های one  هست

خدا بزنه تو دهنی که بخواد بی موقع باز شه , نقشه ? گور بابای نقشه

:اهم , ممنونم که این نکته رو در نظر دارید حقیقت اینه که دیروز که بهم زنگ زدید من کارای پدرمو انجام میدادم ایشون دیسک کمر دارن و اونقدر تو فکر بودم و مشکل پدرم بهم فشار اورد که یادم رفت چه زمانی رو گفتین ... خواستم بهتون دوباره زنگ بزنم ولی وقت اداریتون تموم شده بود و این یه مزاحمت محسوب میشد , متاسفانه ده دقیقه بعد از ساعت 9 همه جیزو بیاد اوردم که ... دیر شده بود

:اوه خدای من , اقای تاملینسون متاسفم که زمان بدی تماس گرفتم اما برای ساعت 10 میتونید اینجا باشید , بهتر هم شد چون سیستم تست سرعت از فروشنده ها رو تعمیر میکردن و الان خوب شده

شصت سرنوشت که میگن همینه ? مستقیم تو کونم ...چرا الان باید درست شه

:باشه پس من ساعت 10اونجا هستم ... ساختمون one ...درسته?

:بله , پس میبینمتون

:باشه , فعلا

دفترچه امو بیرون اوردم و بعد اینکه تقریبا نصف دفترچه رو رد کردم یه جای تمیز برای یادداشت پیدا کردم

"به مک کین گفتی بابات دیسک کمر داره "

دفترچه رو داخل کشو گذاشتمو سریع رفتم که آماده بشم

Me & YouWhere stories live. Discover now