Me & You

To say or not to say

نشسته بود روی صندلی توی اتاق انتظار

وقتی نوبتش شد , یه زن سمتش اومد و با لبخند ازش خواست وارد اتاق بشه

بلند شد و سمت در رفت , عجول بودن تورو ممکنه از مدال طلای المپیک محروم کنه وقتی قبل سوت داور خودتو تو آب بندازی و شنا کنی ... اما برای لویی اون عجله مساوی بود با کمرنگ شدن اعتماد بقیه

نفس عمیقی کشید و خودشو برای هر واکنشی اماده کرد
شاید این حرکتشم نادرست و عجولانه باشه اما وقتی فردا ادوارد برمیگرده نمیشد صبر کرد

ایان سرشو بلند کرد و لویی و دید متعجب شد اما دوباره سرشو پایین انداخت

:سلام , میتونی بشینی

لویی جلو رفت و روی صندلی نشست , گناهکار بود اما نمیخواست ساکت همونجا بشینه

:متاسفم

:برای چی?

:برای اینکه اشتباه کردم , عجله کردم و اونطوری باهات حرف زدم

:خب قسمت اخرش فقط به تاسف خوردنت ربط داره بقیه اش ... فکر نمیکنم کسی برای اشتباهاتش متاسف باشه

:ادوارد فردا برمیگرده ... لطفا بهش چیزی نگو

:چی? ... تو از من میخوای دروغ بگم

:نه فقط چیزی نگو همین , من فقط عصبی شدم و یه حرفی زدم و حالا کاملا پشیمونم ...باشه?

:باشه من حرفی نمیزنم اما چه تضمینی هست تو بعد چند روز دوباره همچین کاری نکنی? چطور میتونم روی احساست بهترین دوستم ریسک کنم وقتی حالا که انقدر خوب شده

:چی?

:اره تو اصلا برات مهم بود که ازم بپرسی چی میتونه انقدر مارو خوشحال کنه که بیایم دنبالت برای جشن گرفتن? تو خودت این راهو انتخاب کردی و بعد وسط راه نشده میزنی زیر همه چی ... درست وقتیکه جواب ازمایش همه ی مارو اونقدر خوشحال کرد که اروم و قرار نداشتیم

:ازمایش ... چی شد یعنی نتیجه اش ...

:تو این مدت استرسش بقدری کم شده بود که نوار های مغزیش بهترین حالتشونو داشتن , برگه های سلامت روانش با حد نصاب B مارو شوکه کرد , اون هیچ وقت بهتر از D نگرفته بود ما سر از پا نمیشناختیم این نشون میداد حمله ها به ۷ ماه یکبار کاهش پیدا کرده فقط یه بیمار آلمانی این رکورد و ثبت کرده بود و ... من هیچ وقت فکرشم نمیکردم

ایان اونقدر احساساتی شده بود که مطمئن بود داره اشک میریزه

:بعد ...تو ... تو فقط گفتی ما دیگه همو نمیشناسیم

:من .. من عجله کردم من اشتباه کردم کاملا هم متوجه غلطی که کردم هستم ایان ... خواهش میکنم چیزی به ادوارد نگو , فایده اش چیه? اون بازم افسرده میشه وقتی ببینه ازش ناامید شدم