cold

767 194 412
                                    

داخل اتاق خودش بود ...روی تخت خودش!


چند بار پلک زد و کمی فکر کرد , مطمئن بود دیشب ادوارد و بغل کرد و خوابید !


:نکنه فقط خواب دیدم!

نگاهی به ساعت کرد , ادوارد حتما الان تو شرکت بود

از جاش بلند شد ,دست و صورتشو شست صبحانه خورد اما این فکر از سرش بیرون نمیرفت
چطور یه خواب انقدر واقعی بنظر میرسه?


نگاهی به منوی غذا انداخت سمت یخچال رفت تا ببینه چیزی کم و کسر نباشه که برای نهار غذا درست کنه که جسی رو دید


پنجره رو باز کرد

:هی جسی

:صبح بخیر اقای تاملینسون ...

:صبح بخیر , بهتره مثل قبل کاراتو انجام بدی من دیروز زیاده روی کردم

جسی همونطور که ابپاش و پایین اورد به لویی نگاه متعجی انداخت و چیزی نگفت


حرف هاش کاملا واضح بودن پس فقط پنجره رو بست و سمت اتاقش رفت
یکی از چیز هایی که یادگرفت انجام بده این بود که قوانین ادوارد , خونه ی ادوارد ...اون نمیتونست جای ادوارد تصمیم بگیره


............

جلسه تموم شد و ادوارد بعد چهارساعت بلاخره تونست یه نفس راحت بکشه

به صندلیش لم داد و خیلی طول نکشید که لپتاپشو جلو کشید تا امار فروش رو چک کنه


صدای در و شنیده شدن اسمش باعث شد سرشو بلند کنه

:بیاین تو

:وقت بخیر اقای استایلز یه بسته دارید

ادوارد سرشو تکون داد و با دست اشاره کرد  که بسته رو روی میز بذاره


:یه قهوه لطفا

:حتما

دیدن امار افزایشی فروش باعث شد یادش بره بپرسه بسته از طرف کیه !

نمودار همینطور بالا میرفت و هیجان ادوارد بیشتر میشد .
مانیتور لمسی روی میزشو هم روشن کرد و به امار انلاین فروش بقیه ی شعبه ها نگاه کرد


:ژاپن ... مثل همیشه

با خوشحالی دستاشو روی میز کوبید و یه هو فکرش سمت بسته رفت

نگاهی بهش انداخت بسته ی بزرگ و مسطحی بود بیشتر از اونکه ارتفاع داشته باشه پهن بود

سمتش رفت و کاتر و از روی میزش برداشت , نگاهی به اطراف بسته کرد .... بدون اسم بدون نشونی فرستنده!


"با احتیاط حمل شود "


اروم چسبشو باز کرد لبه های کارتن و کنار زد و گرمای مطبوعی به صورتش خورد

Me & YouWhere stories live. Discover now