Part11

410 112 7
                                    

ميخواست به روي خودش نياره كه جئون و ديده
اه كلافه اي كشيد از شلوغي رستوران تنها ميز خالي همين جا بود و ميز پشت جئون
اگه اين جا مينشست باهاش چشم تو چشم ميشد
بيخيال شد و ميز پشتي جئون نشست
دقيقا پشت همديگه بودن
گارسون سمتش اومد و سوجو سفارش داد
گارسون سوجو و همراه با يك ليوان اورد
تشكر كوتاهي كرد و ليوانشو پر كرد
پوزخند تلخي به ليوان زد
و نوشيد
_تو قايم كردن خودت افتزاحي!
تهيونگ شونه اي بالا انداخت و خسته گفت:
_كار اشتباهي انجام ندادم كه بخوام خودم و قايم كنم!
فقط نميخواستم با تو مزاحم چشم تو چشم بشم
كوك در حين پر كردن ليوانش مكث كرد و لبخند تلخي زد
_مثل اينكه براي همه مزاحمه خيلي رو اعصابه !!
تهيونگ از لحن متفاوت كوك ابرويي بالايي انداخت
منظورش چي بود؟
_ميدوني....
كوك همين طور كه  گيج شده دنبال كيمچي رو ميز بود گفت:
_هميشه حس ميكردم راه درستي انتخابي كردم ، خبرنگار شدن ارزوي بچگيم بود
ولي الان چرا بعد ١٥سال فكر ميكنم همش اشتباه و خيال واهي بوده؟
ميدوني حس افتضاحيه هدفت و رؤياهات و اشتباه بدوني و باورت بشه كه اشتباه كردي!
_هي جئون جونگ كوك لعنتي بهتره در و دل هات و به من نگي فراموش نكن من رقيب كاريتم و در حال حاضر ازت متنفرم و هيچ دل خوشي ازت ندارم!
_ميبيني كه تنها كسي كه پيشمه همين رقيب كاريمه ، پس بحثي نميمونه!
تهيونگ هوف كوتاهي كشيد و نوشيدنيشو و نوشيد
_ممنون ميشم ازت فقط دهنت و ببندي خودم به اندازه كافي مشكل و دقدقه دارم فقط ميخوام بنوشم و كمي از اين جو فاصله بگيرم
كوك برگشت و به نيم رخ تهيونگ خيره شد
_زيباي سنگي!
تهيونگ برگشت و فاصله صورت هاشون اندازه بند انگشت بود
به چشماي درشت كوك خيره شد و گفت:
_چي گفتي؟
كوك لبخند بي حالي زد و سرش و پايين اورد و يهو محتويات معدش و بالا اورد
تهيونگ نفس هاي بلند و عميق ميكشيد وچشماشو محكم ميفشرد با حس گرمي مايع لزجي روي شكمش چشم هاشو تا ته باز كرد و بلند داد زد
_خودت و مرده فرض كنننننن جئوووووووووون!


يونگي نگران هوسوك بود!
خيلي وقت بود دستشويي رفته بود و هنوز نيومده بود
خواست بلند شه و دنبالش بره كه ديد هوسوك با وضع. بهتري. از دستشويي بيرون اومد
هوسوك روبه رو يونگي نشست و با چشماي شيشه ايش به يونگي خيره شد و گفت:
_معذرت ميخوام به خاطر اين فاجعه و دير كردنم
_اوه اصلا مهم نيست حالت خوبه؟!
اگه ميخواي بريم ؟
و تو يه وقت مناسبي بيايم؟
هوسوك خجالت زده دستي پشت سرش كشيد و گفت:
_اوه خيلي لطف ميكني اين طوري واقعا معذب شدم
يونگي سري تكون داد و هوسوك گفت:
_راستي بابت دستمال ممنون كثيف شده ميشورمش و بهت پس ميدم!
يونگي دودل به هوسوك نگاه كرد خواست مخالفت كنه ولي نميدونست چرا قدرت اين كار رو نداره اون عزيزترين داراييش بود
_فقط زود بهم پس بده ، اون خيلي برام با ارزشه
_اوه حتما نگرانش نباش !
يونگي به ساعتش نگاهي كرد و گفت:
_داره دير وقت ميشه چطوره بريم؟
_اوه حتما قول ميدم جبران ميكنم
هر دو از رستوران خارج شدن
هوسوك نگاهي به اطراف انداخت و با ديدن ماشيني كه كيك ماهي ميفروشه خيره شد
يونگي سمت هوسوك برگشت كه دست هاش توسط هوسوك اسير شد
_يونگي نظرت چيه بريم اونجا؟
و با انگشت به ماشين غذافروشي اشاره كرد
_باشه
و هوسوك يونگي رو دنبال خودش كشيد و سمت ون دوويد
هوسوك حواسش نبود كه داره يونگي رو دنبال خودش ميكشه وقتي ايستادن كمي نفس نفس زدن
هوسوك با لذت به كيك ماهي ها خيره شد و سمت يونگي برگشت و فهميد هنوز دست يونگي اسير دستهاشه
سريع دست يونگي و ول كرد و گفت:
_هرچقدر دلت ميخواد بخور من حساب ميكنم
_يااا ميخواي با كيك ماهي جبران كني؟
_ميدوني اينا چقدر جادويي و خوشمزن امتحان كن
بعدم من خسيس نيستم مطمعن باش دعوتت براي كباب ميكنم!
_بهتره سر حرفت باشيا
هوسوك انگشت كوچيكشو جلو اورد
يونگي با خودش فكر بچه ٧ساله اي چيزي هست؟
و با گنگي به انگشت هوسوك خيره شد
هوسوك كه مكث يونگي رو ديد دستش و گرفت و انگشتشو بين انگشت يونگي بود و گفت:
_قول ميدم ،جانگ هوسوك هيچ وقت زير حرفش نميزنه!
يونگي صحنه ماتي از جلو چشماش گذشت
پسر بچه كوچيكي با لبخند بزرگ و دندون هاي جلويي افتاده گفت:
_قول قول ميدم من هيچ وقت زير حرفم نميزنم!

:")

Sarixa

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Sarixa

Maybe ordinary, maybe attractiveWhere stories live. Discover now