Part23

348 80 66
                                    

_دقيقا دو روز فاكي به كريسمس و جالبيش چيه ما هنوز تو اين اداره خراب شده ايم!
جكسون در حالي كه نق نق ميكرد و وسايلش و داخل كوله پشتيش ميزاشت صحبت ميكرد!
_برو خدا رو شكر كن فردا ميريم خونه!
لوكاس در حالي كه داشت گزارشش و تايپ ميكرد تو لپ تاب گفت!
جكسون چشمي چرخوند و نگاهي كردبه هوسوك كه تو فكر بود و قهوه اش و تكون ميداد و ميخورد و خيره بود از پنجره به بيرون!
هوسوك خيلي عميق دنبال سرنخ هاي تو ذهنش بود!
وون و تن ، قاضي چو!
فكر كردن به كاراي قاضي چو باعث ميشد سرش تير بكشه!
اون قاضي رواني كلي رشوه دريافت كرده بود!
تجاوز هاي جنسي!
چشماش و جمع كرد وقتي ياد مداركي كه پليس ارائه كرد افتاد!
_هي هوسوك،گزارشي چيزي نداري؟!
هوسوك سرشو سمت جكسون برگردوند !
_نه چطور؟!
جكسون در حالي كه پي ام تهيونگ و نشون ميداد اشاره كرد!
_بخاطر اين!
هوسوك از لبه پنجره پاشد و تلفن و گرفت!
_خب ،مثل اينكه گزارش دارم!
سمت لپ تابش رفت و برنامه word رو باز كرد !
_همين طور كه مشغول تايپ بود گفت:
_بنظر شما محاسبه تن و وون زيادي مشكوك نبود؟!
لوكاس سرشو بالا اورد و از بالاي لپ تاب به هوسوك نگاه كرد!
_نه، بنظرم فقط اون لعنتي زيادي باهوش بود!
جكسون روي صندلي به طور برعكس نشست و گفت:
_بنظرم خيلي مشكوك بود!
چجوري ادرسش و پيدا كرد و راستي مگه اون افسر لعنتي نگفت كه وون بازداشت شده پس چطور تو خونش مصاحبه كرد ؟!
هوسوك ابرويي بالا انداخت!
لوكاس گفت:
_خب معلومه افسر از قصد اين كار و كرد تا بتونه حواس ما رو پرت كنه تا وون بره!
اون يكي از پرنفوذ ترين ادم هاي سئوله ،معلومه بازداشتش نميكنن!
جكسون روشو سمت لوكاس برگردوند:
_خب ، اين طوري كه تو ميگي منطقي به نظر مياد، اما اگه اين و ميدونستي چرا من و تو مثل احمق ها بايد به چرت و پرت هاي افسر گوش ميداديم؟!
لوكاس لپ تابش و برگردوند و جكسون به تيترت خيره شد!
گزارش هفتگي*
هوسوك و جكسون سري تكون دادن و روشون و برگردوندن!
جكسون وقتي با هوسوك چشم تو چشم شد يهو داد زد و با انگشت اشاره به هوسوك گفت:
_حالا كه بهش فكر ميكنم من و لوكاس فقط بوديم تو كجا يهو غيبت زد؟!
لوكاس كنجكاو به هوسوك نگاه كرد!
هوسوك سرشو خم كرد تو لپ تاب و گفت:
_من ديدم وون از در پشتي اداره خارج شد براي همين برگشتم اينجا!
جكسون با چشماي درشت و ناباور گفت:
_واو جانگ هوسوك ،تو دوستات و مثل يه احمق ول كردي و اومدي واقعا براوو!
_ببخشيد !
_هي حتي نوشتن اسم چو برام نحسه!
لوكاس در حالي كه داشت تايپ ميكرد گفت!
_معلومه اون يه رواني واقعيه!
موندم كي اين همه اطلاعات و به پارك جيمين رسونده!
جكسون در حالي كه سرشو ميخاروند گفت!
_حتما پارك جيمين از اول اين قضايه خبر داشته كه خيلي مطمعن تونست چو رو گير بندازه!
هوسوك با صداي مطمعن گفت!
لوكاس چشماشو ريز كرد و گفت:
_پس اينا از قبل برنامه ريزي شده بود!
هوسوك شونه بالا انداخت!
جكسون بلند شد و گفت:
_تو دادگاه فردا همه چيز معلوم ميشه و بعدش اخ جون اخر شب خونه لعنتيم سر رو بالشت ميزارم و دو روز فقط ميخوابم!
لوكاس با انگشت لايك و نشون داد و سكوت برقرار شد!
بعد چند مين لوكاس گفت:
_راستي روز كريسمس همونجاي هميشگي؟؟
جكسون سري تكون داد و گفت:
_اره ،فقط مثل سري پيش بياين دوساعت دنبال هم تو اون سرما نگيرديم!
هوسو ك سري تكون داد و گفت:
ورودي نامسان خيلي شلوغه بياين جلو رستوران چيني روبه رو نامسان همو ببينيم!
لوكاس و جكسون موافقت كردن!
_راستي داشت يادم ميرفت من يه نفر و امسال با خودم ميارم!
هوسوك اعلام كرد!
_كي؟!
جكسون گفت!
هوسوك لبخند كوچيكي زد و گفت:
_مين يونگي!


Maybe ordinary, maybe attractiveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora